جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن
جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن

5 > خاطرات و افشای حقایق بخش (.i.c.u) قسمت دوم

با سلام و درود حضور سروران گرامی:قسمت دوم خاطرات بخش مراقبت های ویژه(.i.c.u)را به عرضتون میرسونم. بعلت شکستگی یکی از مهره های گردنم(c4) ازپلاتینی به اندازه یک سکه بهار ازادی با دو عدد پیچ برای ثابت نگهداشتن دو تیکه استخوان استفاده شده است.کاش همون سکه طلا میذاشتن لااقل حالا ارزشم بیشتر از اینها بود.خوشبختانه خیلی خوب فیکس شده بودن از تو عکسها معلوم بودحالا نمیدونم از اثرات خوب زیر میزی بوده یا تجربه زیاد اقای دکتر.! به هر حال ما راضی هستیم.و به همین سبب مدت زیادی باید از گردنی استفاده میکردم تا استخوان جوش بخوره وترمیم بشه،با توجه به شلینگهای وصل شده جهت تزریق مایعات و لوله خرطومی شکل،برای تنفس قیافه ام شده بود مثل ادمهایی که میرن فضا(نیل استرانگ).      با روشن بودن دائمی مهتابی ها و مانیتورها که بالای تخت هر بیماری وجود داشت روز وشب یکی شده بود.شیشه و پنجره هایی که دور تا دور بخش قرار داشت به راهرو وسالن ملاقات کنندگان ختم میشد و هیچ روزنه ای برای تشخیص روز وشب وجود نداشت .بعلت مراقبت های خاص، ملاقات کنندگان باید از پشت شیشه و پنجره بیماران خود را نذاره میکردند. من از تعویض شیفت ها متوجه شب و روز میشدم. یادم میاد یکی از شبها حالم خیلی خراب بود. دلیلش عفونت دستگاه تنفسی یعنی ریه بود.بعضی از بیماران اسیب نخاعی که از مهره های سه و چهار گردن اسیب میبینند،باعث از کار افتادن تنفس طبیعی ریه میشوند و درنتیجه براثر ترشحات بوجود امده درداخل ریه به مرور زمان دچار عفونت ریه میشوند.و برای درمان این عفونت از داروهای انتی بیوتیک و خارج کردن فیزیکی عفونت بوسیله دستگاه،یعنی ساکشن کردن،صورت میگیرد .و خدا میداند برای هر بار ساکشن کردن، چقدرباید بیمار منت بکشد.و با اشاره و هزار بدبختی به پرستارش بفهماند که دارد خفه میشود.دستگاه تنفس مصنوعی که با برق کار میکند از طریق لوله خرطومی شکلی از درون نای وارد ریه شده و عمل دم و باز دم رو اسان میکند.یکی از این دفعات که لازم الساکشن شده بودم به پرستار بد اخلاق ان شب التماس کردم،چون ساکشن کردن ارزش التماس کردن داشت با هر بار ساکشن کردن لااقل یک ساعت تنفس کردن ونفس کشیدن راحت میشد.خانم پرستار همینطور که با پرستار دیگری مشغول حرف زدن بود با ناراحتی بدلیل تکرار درخواستم با غضب لوله ساکشن را درحلقومم فرو برد.نا گفته نماند وقتی میخواهند ساکشن کنند باید لوله تنفسی دستگاه رو جدا و بعد از ساکشن کردن وصل کنند.از بس که مدت این عمل طولانی شد نفسم بند امدو بیهوش شدم ..........وقتی چشم باز کردم دیدم کنار تختم همه پرستاران جمع شدن .فهمیدم من چند دقیقه ای یا یک ساعتی از این دنیا رفته بودم و به لطف احیای قلبی(فشار اوردن با دست به قفسه سینه وقلب) به دنیا بازگشتم .بیشتر از همه( ایدای عزیز) این گفته منو تجربه و درک کرده است.چون بنا به گفته ایشان چندین بار این اتفاق برایش رخ داده..... .!.وقتی بیماری دچار این حادثه میشد همه پرستاران از مریض های خودشون دست کشیده و به کمک پرستار و بیمار مربوطه میشتافتند و کمتر بیماری به این طرز بدنیا باز میگشت .وهر شب شاهد مرگ بیمارانی بودم که احیای قلبی میسر نمیشد و بعد از نیم ساعتی پرسنل سردخانه با لباسهای مشخص برای جمع و جور کردن جسد با بستن سر و ته ملافه ای بدور جسد او را برای حمل به سرد خانه اماده و بعد از تشخیص حتمی مرگ توسط دکتر کشیک ومراحل مربوطه به سردخانه اعزام و برای تحویل به بازماندگان اماده میکردن......! در شبی دیگر شاهد ماجرایی بودم که شاید خود بیمار یادش نباشد .امیدوارم که حالش خوب و سلامت باشد جوان شانزده ساله ای بنام ارمان فکر کنم بچه تهران یا شمال بود که برای زیارت وتفریح همراه سه نفر از دوستانش به مشهد امده بودند در نزدیکیهای مشهد تصادف کرده و تنها اقا ارمان از ماشین پرت شده و ضربه مغزی شده بود و در بخش( ای سی یو) درست روبروی من بستری بود . نیمه های شب بود .پرستاران برسم عادت همیشگی بعد از دادن دارو و تعویض سروم های ته کشیده ..دو نفرشون مسئولیت کلیه بیماران رو بعهده میگرفتند و بقیه برای استراحت و خواب به اطاق رختکن میرفتن تا صبح به نحو احسنت به وظیفه شون عمل میکردند.از بخت بد یادشون رفته بود دست وپای اقا ارمان رو به تخت ببندن چون اقا ارمان نخاعش سالم بود میتونست چند قدمی بهمراه پرستار راه برود .یکدفعه صدای مهیبی سکوت شب رو شکست .اقا ارمان با سر از روی تخت نیم متری بزمین افتاد و دیدم که مثل مرغ سر کنده بال بال میزد ...پرستار با شنیدن صدا با هول و هراس بطرف بیمار دوید و به پرستار دیگر گفت سریع به سر پرستاری و بقیه پرستارها اطلاع بده بیایند .بعد از چند دقیقه سر پرستار و بقیه با چشمان خواب الود سر رسیدن.اقا ارمان رو بلند وروی تختش گذاشتند و شنیدم که سر پرستار دستور داد دکتر کشیک را خبر کنند چون او هم احتمالا مشغول انجام وظیفه (خواب) تشریف داشتند.بعد از امدن دکتر و دیدن بیمار دستور گرفتن (سی تی اسکن)از سر اقا ارمان رو داد.شبانه بیمار رو برای عکسبرداری انتقال دادن و بعد از حدود یکساعت اقا ارمان رو اوردن و روی تخت خودش گذاشتند .خدا رو شکر اسیب جدی و مهمی ندیده بود ولی خواب خوش پرستاران رو خراب کرد و می شنیدم سر پرستار به پرستاران دیگه میگفت که همیشه بیمارانی که توانایی بلند شدن دارن ببندید. و هیچکس از این ماجرا چیزی نفهمد حتی شیفت بعدی چون اگر طوری بشه همه ما مسئولیم....!ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قافل از این گیرم که خانواده بیمار نفهمند،اما اگر مشکلی برای بیمار در اینده پیش بیایید یا باعث مرگ بیمار شود خدا رو که نمیشه گول زد و مطمئن باشید تقاص ان را پس خواهیدداد...........................................................هر روز ساعت دو تا چهار ملاقاتی بود.منم از ساعت دوازده خودم رو اماده میکردم برای رویاروی و دیدن ملاقات کنندگان. قبل از امدن ملاقات کنندگان پشت پنجره ..،از پرستارم خواهش میکردم امپول مرفین و ارامبخش تزریق کنه تا شاید بتونم خودم رو خوب و سرحال نشان بدم .همچنین چندین بار ساکشن میکردم که موقع ملاقات بتونم بخوبی نفس بکشم البته با کمک دستگاه. که نکنه یوقت وسط ساعات ملاقاتی نفسم بند بیاد...خب از شما چه پنهون قرار بود امروز همسرم و مادرم نیز جزء ملاقات کنندها باشند............................! تا بعد خدا نگهدارتون    

نظرات 11 + ارسال نظر
نازنین پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:48 ب.ظ

مرسی که اومدی وبلاگم
من با دردهای یک معلول قطع نخاع آشنام . مهرداد زندی از دوستای خوب منه . و آیدا رو میخونم وبهمن .
درد را از طرف بخانی درد است.

ممنون.واقعا همینطوره........متشکرم

طیبه جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ب.ظ

سلام
وبلاگتونو دنبال میکنم
صمیمی می نویسید
سلامت باشید و شاد

مرسی لطف دارید.متشکرم

سودا جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:29 ب.ظ http://ranginkaman114.blogfa.com/

سلام
دلم از اول ماجراتون می خواست که بدونم برخورد همسرتان که با این ماجرا روبرو شده بود در شب ازدواج چی بوده چون فشاری هم میزان شما نباشه کمی از نظر روحی آسیب بیشتری از شما را تحمل کردند و امتحان الهی برای ایشان سخت تر بوده چون کنار گود تصمیم گیری نسبت به داخل گود سخت تره
کلا مشاغلی که با جان انسان ها سر و کار داره حساسیت زیادی داره که من شخصا وجدانم ارام نمی گیره و نمی توانم در این کارها باشم چون هرچند خوب عمل کنم باز هم فکر می کنم کم کار کردم
من با این روحیه تاحالا چند جا کار عوض کردم
گاهی نمی دونم پرستارها باچه روحیه ای کار می کنن

ممنون سودای خوب..در قسمت بعدی عرض خواهم کرد..چون وجدان دارید نمیتونید کار کنید..متشکرم

زهرا جمعه 8 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:16 ب.ظ

سلام اقا مهدی وبلاگتونرا میخونم ولینک کردم وبهترینها را براتون ارزو میکنم.

درجواب اون سوالتون باید بگم ... چی باید بگم و.قتی بهترین متخصص ها در درمانش موندند چون خدا نخواسته برا م یعنی تا حالا که قطعا نخواسته والا خیلی ها با مشکلاتت بیشتر ازمن از درمانهای تخصصی نتیجه گرفتند

لطف کردید متشکرم

محمد مهدی شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:48 ق.ظ http://1sobhe14.persianblog.ir/

سلام
دوران سختی بود که هر کس به نوعی می گذراند.
خیلی موقعیت سختی داشتید و اتفاق واقعا ناگواری افتاده و حقیقتش منم سخت دنبال کردم تا اوضاع اطراف را ببینم چی شده؟ انها هم ساعات و روزهای سخت و دردناکی را طی کردند.
و در قسمت های بعدی به انتظار می شینیم

سلام . اره همینطور است .از مطالب تون مشخصه نظر شما با من نزدیکه . متشکرم

نازنین شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:46 ق.ظ http://nazialfi51.blogfa.com

سلام مهدی عزیز،امیدوارم بهترباشی.
بخش مراقبتهای ویژه ، به آی.سی.یو هم معروفهI.C.U
چه خوب که وبلاگ زدی.
امیدوارم روز به روز بهترباشی.من همه مطاب رونخوندم ولی کلا" چه برنامه ای برای زندگی با این آسیب داری؟البته اگر مرحله خشم رو گذروندی!

مرسی .هدفم مقابله با بیماریست من باید راه بروم البته با کمک واکر...! الان هوا خیلی سرده اما از سال اینده شروع میکنم

فریال امینا شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:21 ق.ظ http://faryalamina.760.ir

سلام من از طریق وبلاگ آقای زندی باشما آشنا شدم
موفق باشید اجازه لینک هست؟؟
یا حق

خیلی خوش اومدید .. اجازه نمیخواد تازه به دوستانتان هم معرفی کنید لینکم کنند.متشکرم

نفس شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:09 ب.ظ http://gurestane-gham.blogfa.com

وای از دست تو مهدی.ببخش نمیدونم چرا با طرز بیانت خندم میگیره!.
فقط سریع آپ کن. خیلی کنجکاوم!

نببابا.....چشم زود زود قفس جون اخ ببخشید نفس جون...قرار نیست همیشه غم ها رو منتقل کرد .منم دوست دارم بخندید.متشکرم

آشنایی با یک معلول قطع نخاع یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1391 ساعت 06:45 ق.ظ http://iran.special.ir

سلام
ممنون از لطفت
از این فوت شدن ها را تجربه نکردم
اما تب و لرز زیاد داشتم بعدها فهمیدم تب از سورومه
الان هم سرم بزنم تب میکنم
شاید این حساسیت از عوارض آسیب نخاعیه
با آرزوی سلامتی برای شما
با داشته‌های مثبت و نداشته‌های منفی باید شاد بود

سلام عزیزم امیدوارم هیچوقت احتیاج به سروم نداشته باشی . زیرا حساسیت داری نسبت به اون ...متشکرم

نفس سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:59 ق.ظ http://gurestane-gham.blogfa.com

پ کجایی تو؟؟؟
بیا آپ کن دیه!
مردیم بس که منتظر موندیم.
این یه طرفدارت و از دست نده! :-D

هستم همین نزدیک در خدمتتون .امشب ساعت ده اپ میکنم انشالله. متشکرم

شبنم بانو یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 08:33 ب.ظ http://asemanesetarehbaroon.blogfa.com


سلام با افتخار لینک شدید....

مرسی لطف کردید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد