جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن
جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن

19>نخاعی شدن و فصل پاییز(قسمت اول)1388



سلام خدمت همه دوستان عزیزم: قسمت اول خاطرات پاییزی را، که مصادف است با یک ساله شدن آسیب نخاعیم، به شرح و نظر شما میرسانم. قبل از اینکه به سفر برویم لازمه به چند مورد از توانایی های بدست آمده از جدال با بیماری نخاعی در عرض یک سال گذشته رو بیان کنم. با توجه به گذر زمان، درد ها و رنجهای جسمی به مرور محو و کم رنگ شدند. اما در عوض استرس و اضطراب و فکرهای روحی و روانی زیادی موجب ناراحتی و تشدید اسپاسم و رفلکسهای عضلانی میشد. در یک سالگی می تونستم به طرف شانه ها بچرخم و حتی غلت بزنم، بدون کمک کسی از حالت دراز کش به نشستن ادامه بدم. ولی برای رفتن روی ویلچر و صندلی بدون کمک گرفتن از کسی، امکانپذیر نبود. سوند زدن را برای مدّتی کنار گذاشتم. اما بعضی مواقع خودمو خیس میکردم، بدون اینکه متوجه بشوم. میتونستم حدود چهار تا پنج ساعت روی صندلی یا ویلچر دوام بیارم. و چند بار بر اثر اسپاسم ناگهانی و برق آسا از روی صندلی به زمین افتادم. که خدا رو شکر مشکلی برای دهان و دندانهایم پیش نیامد. خوردن تک تک قرص های شیمیایی را به مرور کنار گذاشتم. .....! در اینجا به دو خاطره، که قبل از مسافرت برایم رخ داد اشاره میکنم. روزی از درد دندان به خود میپیچیدم. با مصرف پماد بی حسی خود را به دندانپزشکی رساندم. با تزریق مسکنی برای چند دقیقه روی ویلچرم آرام گرفتم. وقتی نوبتم شد وارد اطاق شدم. برای راحت بودن دندانپزشک بر روی تخت مخصوص آن جابجا شدم. با ترس از افتادن از روی تخت بدون حفاظ، منتظرکشیدن دندان پوسیده خود بودم. دندانپزشک داشت لوازم مربوطه را آماده میکرد.گوشی همراهش زنگ خورد. ایشان بدون هیچ عذری شروع به صحبت کرد. نه انگار که بیماری با این شرایط روی تخت منتظر کشیدن دندان خود هست. داشت از خرید لپ تاپ برای پسرش و چندوچون قیمت سوال میکرد.بعد از پنج دقیقه مکالمه به پایان رسید.نگاهی با نفرت و خشم به او انداختم. ولی چه فایده تو حال خودش بود. با انبری در دست نزدیک شد.... از رفتارش معلوم بود، آمده تا جواب نگاه بد منو با ادغام طب و تقاص که به خشم پزشکی تبدیل شده بود به رخ یه بیمار نخاعی بکشه. با وارد کردن انبر در دهان و کشیدن دندانم، صدای شکستن دندان سالمم را شنیدم. با گذاشتن گاز در دهانم و فشار آن، فهمیدم که منظورش خفه شدن من بود که حرفی نزنم. وقتی به خونه برگشتم با کمک آیینه به دندان هایم سر کشی کردم. متوجه شدم دندانپزشک با معرفت با گذاشتن انبر روی دندان سالم و استفاده از اون بجای تکیه گاه باعث شکستن دندان سالمم شده بود.......! حالا شما قضاوت کنید......! و شبی دیگر برای اطمینان از عفونت مثانه و کلیه به مطب دکتر اورلژی رفتیم. وقتی نوبت من شد، با کمک همسرم وارد اطاق شدیم . طبق معمول دکتر جویای حال و مشکلم شد. هنوز تازه شروع کرده بودم که گوشی تلفن همراهش زنگ خورد. منم در حالی که داشتم نطق میکردم با صدای زنگ گوشی مثل نوارهای قدیمی که موقع پخش نوار جمع میکرد، گفتارم کند و در نهایت گیر کرد. بجای حرف زدن، به عرایض دکتر و مکالمه آنها گوش فرادادم. در مورد ساخت و ساز و خرید و فروش ساختمان بحث میکردند. در حالی که صحبت میکرد دفترچه بیمه ام را سیاه و نوشته هایی مرقوم فرمودند و نسخه ای با مضمون  آزمایش های مختلف مهر و امضا کردند. دفترچه را بسته و بطرف من پرت کرد. و با اشاره دست، ما را از تمام شدن کار و خارج شدن از اطاق هدایت فرمودند. هاج و واج مونده بودم. با نگاهی به همسر شروع به چرخش ویلچر کردم. با ناراحتی از مطب بیرون رفتیم........! در اینجا از تمام دانشجویان رشته پزشکی خواهش میکنم اگر هدف آنها ثروت و پول در آوردن است، بهتره در تصمیم خود تجدید نظر کنند چون رشته ها و راه های بهتر و آسانتری برای این هدف وجود دارد. از قبیل مهندسی و بازرگانی. کار پزشکی مستلزم وجدان کاری و کمک به هم نوعان میباشد. دیدم که خیلی از دکتر ها مطب رو به بنگاه معاملات و صرّافی تبدیل کرده اند.  با این طرز کار و روشهای دکترهای فعلی، ارزش و مقام والای پزشکان قدیم خدشه دار شده است زیرا در قدیم علم پزشکی و طب در خدمت بیماران و بی بضاعتان بود. و دکتر هایی بودند که با هزینه خود بیمارستان و کلینیک میساختند. و تمام افراد محروم و مسکین را رایگان ویزیت میکردند. اما در این برهه از روزگار اگر کسی پول نداشته باشد باید مرگ را بپذیرد. برای مثال اکنون اگر همین امکانات و لوازم توانبخشی موجود که در دنیا اختراع شده در دسترس من باشد صددرصد مطمئنم با استفاده و کار با آنها در مدت زمان کمی میتوانم به زندگی معمول خود برگردم..... اما چگونه؟ با کدام پول؟ با کمک کدام سازمان بهزیستی؟ همان بهزیستی که برای بیماران (اس ام اس) میفرسته که به بهزیستی کمک کنید؟ آیا اگر آقازاده بودم باز هم شرایطم اینطوری بود؟ از قدیم گفتن هر چی سنگه پای لنگه..! در این زمانه جان ارزشی نداره. انسانیت جایی نداره..! رحم و مروّت از یاد رفته..! وجدان و مردانگی به فراموشی رفته..! همه چیزبستگی داره به پول و رابطه..! یعنی همه چیز شده پول و پارتی...! اگر اینها را نداشته باشی باید بری یه گوشه بشینی و دستهاتو بطرف آسمان بلند کنی تا شاید خدا یه ترحمی بکنه و دری برایت باز شود...! هر چه میخوام از نوشتن غمها و غصه ها دوری کنم باز هم نمیشه. آذر ماه رسید و باز دلم پاییزی شد، هوای شمال و مازندران به سرم زد. با برداشتن کیف و لوازم و ویلچرم به اتفاق همسرم به پلیس راه مشهد رفتیم. برای کمک، خواهر زاده همسرم (امین آقا) ما را همراهی کرد. با رسیدن اولین اتوبوس مازندران سوار شدیم. صندلی جلو طرف شاگرد نشستم و همسرم هم در کنارم بود. بعد ازگذشت چند ساعت برای خواندن نماز و خوردن شام در جایی توقف کرد. همه پیاده شدن. من ماندم و اتوبوس خالی. نداشتن پاهای سالم مانع از پیاده شدن من شد. شام را در داخل ماشین خوردم. اتوبوس دوباره به حرکت خود ادامه داد. نزدیک صبح دوباره برای نماز ایستاد. و پس از خواندن نماز صبح، راه افتاد با گذشتن از شهر نکا آفتاب بیرون آمد. وقتی رسیدیم ساری دوستم برای بردن ما به خونه منتظر ما بود. از اتوبوس پیاده و سوار ماشین دوستم(اعظم خانم)شدیم. بعد چند دقیقه به خونه رسیدیم. خونه دوستم حدود بیست پله داشت. با گرفتن دست وپاهایم منو به داخل خونه بردند. و روی مبلی نشستم. با گذشت روزها و شبها منتظر بیکاری و تعطیلی دوستم شدیم تا همراه بچه هایش به تفریح و کنار دریا برویم. روز جمعه شد و همه با هم به کنار دریا (فرح اباد) رفتیم. از شانس بد ما هوا تقریبا سرد بود و نسیمی سرد باعث پیاده نشدن من از ماشین شد. ماشین رو در جایی پارک و فرشی را در کنار آن پهن کردن که من با باز گذاشتن درب ماشین با آنها نزدیک بودم. از دور امواج دریا رو مشاهده میکردم. خیلی دلم واسه شنا کردن و آب بازی تنگ شده بود. با گوش کردن اهنگ و موسیقی خود را سر گرم کردم. دوستم (اعظم خانم) تجربه و استادی خوبی در درست کردن جوجه کباب در روی ذغال داشت. با کمک همسرم و بچه ها نهار رو حاضر کردن و بعد از خوردن نهار عازم خونه شدیم. خلاصه هر روز تعطیل یه جایی میرفتیم. بعد از یک هفته به خونه پدرش(اقاقدرت)دعوت شدیم. و در بین صحبت ها از دکتر و فیزیوتراپی حادق و وارد به میان آمد. مادر دوستم از من خواست برای ویزیت و درمان به آن دکتر مراجعه کنیم. یه روز غروب با وقت قبلی به مطب و محل کار اون دکتر وفیزیوتراپ مورد نظر که در اطراف میدان شهدای شهر ساری بود رفتیم. با کمک دوستم و همسرم از ماشین پیاده و روی ویلچر نشستم. وقتی نوبت ما شد با همراهی پرسنل اونجا به روی تخت اطاق معاینه دراز کشیدم. آقای دکتر که حدود شصت سال سن داشت تشریف آوردند. با آزمایش و تست هایی که از من گرفت سرش را تکان داد. دوستم کنجکاو شد و دلیل سر تکان دادن دکتر را پرسید. دکتر گفت این بیمار اگر از اول پیش من میامد الان راه میرفت. خاک تو سر فیزیوتراپ های مشهدی....! چون این بیمار اعصابش خیلی خوب جواب میدهد...! و این از بی تجربگی آنها بوده که نتوانستند خوبش کنند. حرفهای قشنگ و خوشحال کننده ای زد. همسرم خیلی امیدوار شد. دکتر فرمود به شرفم قسم که اگر سه ماه بیاید اینجا و روی این کار و توانبخشی کنم راه میافتد و با پاهای خودش از اینجا بیرون میرود. اما ما نمیدونستیم که آقای دکتر اصلا شرف نداشته، که به اون قسم خورد. بهر حال به داخل ماشین برگشتم و قرار شد برای این مهم مشورت کنیم. ولی همسرم و دوستم بدون اینکه نظر من رو بپرسند، ده جلسه ثبت نام کردند و وقت آن را ساعت هفت شب و چهار جلسه در هفته معین کرده بودند.........! وقتی به خونه برگشتیم منو قانع کردند که برای درمان موافقت کنم. دوستم اصرار کرد که این سه ماه را در خونه من بمانید و هیچ تعارفی نکنید چون خونه خودتون است. و بیشتر از همه، گفتن این حرفش رویم تاثیر گذاشت، زیرا گفت: هر چی این سه ماه سخت بگذره بازم ارزش اینو داره . تا اینکه بخوای تا آخر عمر فلج باشی....! .........حالا اگر شما جای من بودید چکار میکردید؟................/          تا قسمتی دیگر خدانگهدار...........

نظرات 29 + ارسال نظر
لیلا چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:53 ب.ظ

انسانها به لبخندی که برلبها می نشانند و به احساس خوبی که برجا می نهند وبه دردی که از یکدیگر می کاهند می ارزند و ما بودنشان را می خواهیم چون وجودشان زمین را زیباتر می کند پس همیشه باش

سلام لیلای عزیز: از متن زیبا و قشنگی که به من انرژی مثبت داد بی نهایت ممنونم. امیدوارم بزودی درمان مثمر ثمر واقع شود و تو را از نزدیک زیارت کنم. به امید ان روز میمانم...خدانگهدارت...

ناهید چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:55 ب.ظ

سلام آقا مهدی
مطالبی که نوشتید ، چقدر به خاطرات خودم نزدیکه به همین دلیل کاملا درک می کنم که شما چی می گید .هرچند من نخاعی نیستم و دیستروفی عضلانی دارم اما خیلی از مسائلی را که شما تجربه کردید ، منهم تجربه کردم .مثل مسافرت رفتن و توی ماشین نشستن و در رو باز گذاشتن وموسیقی گوش دادن و با دکترهای نامرد زیادی روبرو شدن ...
حتی منم به خاطر بی احتیاطی دکتر یه دندون سالمم رو از دست دادم و وقتی بهش گفتم این دندون توی غذا خوردن خیلی به دردم میخورد حالا چیکار کنم؟ در پاسخ گفت : توی غذا خوردن مراعات کن هنوزم به اون دندونم فکر میکنم که بیهوده از دست دادمش .
و یه روزی که یکی از دندونام روت کانال ( اعصاب کشی ) میشد ،دندانپزشک وسط کار منو رها کرد ومن مدت پنجاه دقیقه با دهان باز روی یونیت منظر ماندم ...
بعد فهمیدم جناب دکتر خان رفته به مریض دیگه ای که روی یه یونیت دیگه ای بود برسه، مریضی که بعد از من اومده بود ولی چون خانم سانتی مانتالی بود و مد و پزش دکتر را مجذوب کرده بود در اولویت قرار داشت . اما منم بعد از اتمام کار به شدت اعتراض کردم و گفتم جدا شما نمی دونید که من با این عضله های ضعیف یک ساعت روی صندلی نشستم یعنی چی؟ هرچند دهانم هنوز بی حس بود ولی صدامو بردم بالا که در آخر ازم عذرخواهی کردن و من الان هر وقت دندون درد دارم فقط با مسکن ساکتش می کنم تا مبادا کارم به دندانپزشک بیفته ...
یا پزشکی که به ما قول داد ظرف سه ماه کاملا منو درمان می کنه و خودش به من کپسولهایی دادن که بسیار گرون بود و پدرم خدا بیامرز توی این راه خیلی هزینه کرد و چون داروها تاثیری نداشتن ،روزی به دکتر گفت اسم کپسولها رو بگو تا من از داروخونه خودم تهیه کنم و دکتر از گفتن اسم داروها طفره رفت و پدرم اونو به داروخونه نشون داد و او نا گفتن محتویات کپسولها زردچو به وزنجبیل هست .
به ما گفتن می تونید شکایت کنید اما پدرم گفت من برای اینکارها وقت ندارم که ... فقط خدا جوابشون رو بده .
آقا مهدی طوری نوشتید که با خوندنش خاطرات خودم دوباره تازه شد .خدا رحمت کنه بو علی سینا رو که هزار سال پیش ، وقتی بیمار رو از پشت پرده معاینه می کرد بیماریش را تشخیص می داد نه اینکه حالا اکثر داروخونه ها وآزمایشگاهها و مراکزسونوگرافی وام آر ای و رادیولوژی با دکترها قرارداد بستن که یه مریض رو به هم دیگه پاس بدن تا از کنار این موضوع به پورسانتهاشون برسن و اسمش رو گذاشتن تشخیص بیماری ... بیچاره بیماران
خواهش می کنم توی دعاهاتون یادتون نره که خدایا به همه سلامتی بده تا هیچکس گذرش به دکتر ودارو نیفته . آمین

سلام ستاره ناهیدم...از اینکه روزهای نا خوشی را برایت ناخوداگاه زنده کردم منو ببخشید اما خدا خودش به داد بیماران مظلوم برسد..و خدا پدرت را بیامرزد ..امین.........از نظر و از وقتی که گذاشتید متشکرم...

نسرین چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:58 ب.ظ

جایزه تعیین کن ، که اگر جاى شما بودیم چکار میکردیم؟
ولى در کل پیشرفت شما خیلى خوب بوده شکر خدا، ما اینجا داریم بعد از هشت نه سال الان با واکر یا دوتا عصا راه میرن، ارزویى که همه ما داریم
اما پیشرفت شما نشانه خوبى است که انشالله راه مى افتى

سلام نسرین خواهر گلم... هر کی جواب درست بدهد روزی به دیدنش میایم...اگه قابل بدونید و افتخار بدهید............از لطف شما ممنونم و امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید...

فریال چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:30 ب.ظ http://fhttp://faryalamina1.blogfa.com//

سلام فریالم وبلاگ جدید زدم بیا خوشحال میشم اگه لطف کید آدرس وبلاگم رو بذاری ممنون میشم

سلام فری جون چشم حتما......ممنونم

نرگس پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:48 ق.ظ

سلام
صحبتهای اخیرتون خیلی عصبی شده
راستی دوستتون خانم بود همسرتون ناراحت نشدن؟

سلام نه چرا ناراحت....الان بیست ساله رفت و امد داریم...مشکلی نبود..

سیاوش پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:29 ق.ظ http://siavash1356.blogfa.com/

سلام مرد بزرگ.. من نمیخوام بشکنم اما ناچارم بخدا

سلام برات یه کامنت خصوصی میذارم..یا ایمل میکنم ..جواب رو درست و واضح بده ممنون میشم

نفس پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:30 ق.ظ http://yadenafas.blogfa.com


تاریخ نشان داد آدم "مذهب" را ساخت .
اما مذهب آدم را نساخت .

نخستین مذهب آدم " آدمیت " بود و نخستین و کاملترین کتابش " خرد و نیروی اندیشیدن " بود
معجزه ی نوح و ابراهیم و موسی و محمد تکرار نشد و " داستانهایش " را تنها شنیدیم .
اما معجزه ی نیروی " خرد و اندیشه " را هر روز ، در پیشرفت آدمها میبینیم ..

خدا را در خود پیدا کنید ،
چیزی در آسمان ها نیست

سلام اقا مهدی الان فقط پول وپارتی حرف اول را میزند ولی ما هنوز یه خدا داریم شادید میخواد بدونه ما بهش اعتماد میکنیم یا نه میدونم سخته میدونم نمیتونم درکت کنم میدونم باید جای تو بود وحرف زد ولی اینو میدونم خدا جواب ادماهای صبور را میده مطمئن باش تا حالا صبور بودی بازم صبر کن خدا تورو خیلی دوست داره اقا مهدی من اینو مطمئنم چون دوست داره صداتو بشنوه پس به امید روزهای بسیار خوب
من ایمان دارم تو با پاهای خودت یه روزی به پابوس امام رضا میری و به جای من واسه کفترای اقا دونه میریزی پس امیدتو از دست نده
من منتظر اون روز هستم تو میتونی

سلام نفسم.. ممنونم از لطف شما امیدوارم بزودی اون روز برسه و بتونم به پابوس اقا بروم

باران-رونیا پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ب.ظ http://arezoyemanedelsokhte.blogfa.com/

سلام
خسته نباشید
میخواستم بگم با خوندن چند نظر در مورد دیگران زود قضاوت نکنین
ببخشید که با اولین بار که اومدم این نظر را گذاشتم

سلام...ممنونم....چشم.تجدید نظر میکنم...مرسی

نفس جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:16 ب.ظ http://yadenafas.blogfa.com

آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛

برای آنها تنها نشانه ی حیات؛

بخار گرم نفس هایشان است!

کسی از کسی نمی پرسد : آهای فلانی!

از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟

سلام خوبی اقا مهدی امیدوارم امرو حالت از روزای دیگه بهتر باشه هر روز نسبت به دیروز یکم تغییر کرده باشی روزهای بهاریت همیشه شاد وپر از خبرای خوب باشه

سلام دختر خوب.....امیدوارم همیشه چراغ خونه ات روشن و دلی گرم داشته باشی....ممنونم از لطف شما..

صدراوی جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:11 ب.ظ

سلام
ببخشید که این سوالو میپرسم
ولی میخوام بدونم بیمارایی مثل شما میتونن در فعالیت های جنسی دخول داشته باشن؟ اگه آره انزال هم صورت میگیره یا خیر؟
ممنون.

سلام عزیز.. خواهش میکنم...اره اما نه بخوبی انسانهای سالم....اره ولی یه خورده بیشتر باید تلاش کنی که به اون سطح انزال برسی..! بعضی از همدردانم بنا بر گفته خودشان بعد از پنج سال بطور طبیعی بچه دار شدند ....

مهدیس شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:19 ب.ظ http://littlemah.persianblog.ir

امان از دست بعصی از دکترها

امان امان......تاسف

مهدیس شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:20 ب.ظ http://littlemah.persianblog.ir

لینک شدید

لطف کردید...میام به دیدنت..

نفس یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:11 ق.ظ http://yadenafas.blogfa.com

آدمها را به میزان درکشان بسنج نه به اندازه مدرکشان؛

چرا که فاصله ی زیادی از مدرک تا درک وجود دارد.

مدرکی که درک بالاتری به ارمغان نیاورد ، کاغذ پاره ای بیشتر نیست.

مهمترین نشانه ی درک بالاتر تواضع بیشتر است .

سلام اقا مهدی خوبی اقا داریم به روزهای مهربان بهار نزدیک میشیم همیشه دلت مثل روزهای بهاری افتابی و گرم باشد تا عید خبرای خوبی ازت بشنویم که اونم به لطف خدا سلامتی تو باشه

سلام نفسم این متن که نوشتی هرف دل من هم هست ...ممنونم

نفس یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:17 ب.ظ http://yadenafas.blogfa.com

سلام اقا مهدی مهربونی از خودتونو همون روز اول از وبلاگ اقا سیاوش لینکتون کردم

ღ تنها عشق ...(مهناز) یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ب.ظ http://elangelito.blogfa.com

آری از پشت کوه آمده ام...
چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت، حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم
می گویند: از پشت کوه آمده!

ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگ ها باشد، تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ!

[گل][گل][گل]

خیلی با حال بود ممنونم

سپندار دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:16 ق.ظ

پس شما چطوری این همه مطلب رو تایپ میکنید؟
راستی الان فقط با مادرتون زندگی میکنید؟
فاصله توس با مشهد چقدره؟

انگشت سبابه تقریبا خوبه....اره فقط مادر....بیست و پنج کیلومتر.....تا حرم مطهر

رضا دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:47 ق.ظ http://na-bakhshoode2.blogfa.com


قـرار نبـوده چنیـن آشفتـه‌ و سردرگـم شویـم ...

قرار نبوده تا نم باران زد، دستپاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم که مبادا مثل کلوخ آب شویم


قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی،
ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی،
خنده های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه های مصنوعی ...


تا به حال بیل زده‌اید؟
باغچه هرس کرده‌اید؟
آلبالو و انار چیده‌اید؟
کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟
آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست.



این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،
برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان،
برای خیره شدن به جاریِ آب شاید،
اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.



قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت های دیجیتال به ‌جایشان صبح خوانی کنند.
آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً،
که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم
و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.


چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین قدر می‌دانم که این ‌همه قرار نبوده ای
که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی مان را آشفته‌ و سردرگم کرده !



آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سر در نمی‌آوریم چرا ...

سلام اقا رضا از اینکه وقت گذاشتید و به این قسمت صفایی بخشیدید ممنونم...

تهمینه دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:03 ق.ظ http://tahmeeneh.blogsky.com

می گم این فیزیوتراپیستتون کی بوده؟!!! پیام خصوصی هم قبوله!

سلام اسم شو نمیبرم ...به خدا میسپارمش.....پیام خصوصی همین کنار نظرات تو قسمت یاداشت بذار ممنونم

تهمینه دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:42 ق.ظ http://tahmeeneh.blogsky.com

سلام. با اجازه تون من لینکتون کردم

سلام لطف کردید ......که لینک فرمودید ....سر فرصت به شما سر میزنم...

دونده سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:49 ب.ظ http://www.mycolddays.blogsky.com

سلام
خوب هستید؟
خیلی متاسف می شم واسه طبیبانی که سلامتی مردم در دستشونه و سوء استفاده و خیانت می کنن
خدا خیلی سخت با اونا برخورد می کنه...دنیا کوتاه و زودگذره...
طفلک بیماران زیر دستشون.... :((
پ.ن:
یه پست از عکسهای زمستونی گذاشتم
خوشحال می شم اگه فرصت داشتید تشریف بیارین
با این نیت که باعث انبساط خاطر و ارامش روحی بشه
ممنونم

سلام عزیز ..ببخشید که تمام بوک مارکهام حذف شده اند به همین خاطر نتونستم به شما سر بزنم.....ممنونم

نوش آبادی سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:15 ب.ظ http://czan.blogfa.com

سلام دوست من
به سفارش نفس باهات اشنا شدم
هر روز بعد ا زنماز برات دعا میکنم
چهارشنبه سبز و سلامت مبارک

سلام خوش اومدی....نفس ارادت خاصی دارند ..از شما و ایشان ممنونم.

علی سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:24 ب.ظ http://sanaee.ir

سلام بر پسر عمه گلم
آقا مهدی خوشحالم اینهمه دوست پیدا کردی
از خودم بدم اومد که خیلی کم به دیدنت میام ولی این دوستای مهربونت جای ما رو گرفتن
این گرفتاری کار و زندگی جایی برا دید و بازدید نذاشته
انشاء الله عید حتما میام دست بوست

سلام دایی پسر گل....اره دوستهای مجازی جای دوستان همجواری رو گرفتند .با این دوستان راحتترم چون دوستان با معرفت و مخصوصا همدردم هستند....امیدوارم بزودی ببینمتون.سلام به خانواده برسونید..متشکرم

نفس سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:15 ب.ظ http://yadenafas.blogfa.com

فرشته از شیطان پرسید:
قویترین سلاح تو برای فریفتن انسانها چیست؟
شیطان گفت: به آنها میگویم «هنوز فرصت هست».
شیطان پرسید:
قدرتمندترین سلاح تو برای امید بخشیدن به انسانها چیست؟
فرشته گفت: به آنها میگویم «هنوز فرصت هست».

سلام خوبی اقا مهدی همیشه دلت شاد ولبت خندان باشد
هیچ میدونستی دل مهربانی داری ادم میاد وبلاگت تا نظر نذاره دلش نمیاد بره معلومه خدا دوستت داره که همچین دل مهربانی بهت داده
روزهای ارامی داشته باشی

سلام نفس جون ممنونم از لطف شما..امیدوارم همیشه همینطور پر ارژی باشی..تا منم یاد بگیرم..

آشنایی با یک معلول قطع نخاع چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:53 ق.ظ http://iran.special.ir

سلام
ممنون از لطفت
تابستان ها باید مدام بدن و صورت و دستت را با آب خیس کنی بخصوص در اتول
جوراب واریس مانع از سرگیجه میشه
اگر خط آکادمی رایگان بود باز به خودم زحمت رای دادن نیدادم چون من هنوز رای اولی هستم
دکترها شرف دارن،ضایعه نخاعی شرف نداره
با آرزوی سلامتی برای شما
با داشته‌های مثبت و نداشته‌های منفی باید شاد بود

سلام مهرداد جان خوشحالم که خوشبخت شدی...خدانگهدارت.

پریناز چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:46 ب.ظ http://paramesh.blogfa.com

سلام
امیدوارم بزودی سلامتی کامل رو بدست بیارین.

ممنونم از شما پری گلم...لطف داری

سودا پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:15 ب.ظ http://ranginkaman114.blogfa.com/

سلام
وقتی از دانشگاه تازه بیرون امده بودم و دنبال کار بودم یک روز در مسجد خانمی در صف نماز گفتگوی مرا با دوست مادرم شنید و پیشنهاد داد تا زمانی که کار مناسبی با رشته ام پیدا کنم در کلینیک دندانپزشکی کمک باشم من با مشورت با خانواده و از روی کنجکاوی درباره دندانپزشکی که چیزی یاد بگیرم و ساعت کاری 2 تا 8 بود . گفتم صبح دنبال کار خوب می گردم راهی شدم ولی در یک هفته ای که انجا بودم هر شب گریه می کردم از رفتارهای زشت دکترها با کمکی هایشان ، از مظلومیت بعضی از بیمارها مثلا خانم چادری که عجیب رو گرفته بود و 1 ساعت دکتر ح با این اسم که جلسه داره او را با دهان باز روی یونیت تنها گذاشت و او را مسخره می کرد و من وقتی چشمم به چشمان آبی زیبای آن خانم افتاد دلیل چادر و حجاب عجیب او را فهمیدم یا دکتر ب که استاد دانشگاه بود و نگاه شیب دار او که همیشه مرا عذاب می داد من لیسانس بودم و برای اینکه مرا آزار دهد و بگوید تو چیزی نمی دانی اگر وسیله ای 5 اسم داشت و من 4 اسم آن را بلد بودم که رایج بود اسم پنجم را زیر لب ریز می گفت تا من نتوانم وسیله را برایش بیاورم و بگوید این خانم را کنار من نگدارید برای کمک . مریض بود روحا از نظر من
امیدوارم خدا تمام بیماران روحی به ویژه دکترهای بیمار را خدا شفا دهد چون با جان و جسم و روح مردم سر و کار دارند
این نظر طولانی تقدیم به اقا مهدی که مرا محکوم به دیر پست گذاشتن می کند اخه اقا مهدی من چون نمی خواهم خاطرات در وبلاگ بگذارم زود زود پست نمی گذارم وگرنه خاطره زیاد دارم
موفق باشی

سلام مجدد..عزیزم همیشه اگه دوست داشتی در همین بخش نظرات خاطره های قشنگ و باحال بذار ...تا هم من استفاده کنم هم دوستان دیگر....خدا بداد ما مردم برسه که با چه پزشکان باوجدان و با شرفی سروکار داریم....ممنون از شما

کاوسی جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:39 ق.ظ http://mighat61.blogfa.com

سلام آقامهدی
متاسفانه اکثر پزشک ها توی این دوره زمونه به بیمارشان فقط بعنوان وسیله کسب درآمد فکر می کنند. البته دکتر های با وجدان هم پیدا می شن اما تعدادشون قلیله.
شاد باشید.

سلام جناب کاووسی...شما درست میفرمایید.اما راه چاره چیست؟ چه کسی مسئول است؟

چکاوک شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:13 ب.ظ http://yazdan-paki1.blogsky.com/

سلام ...
آقا مهدی احوال شما؟
خوب هستین ؟
متن فوق الادتونو خوندم الانم اذانه میرم میام مفصل مینویسم باید ببخشید...
البته دعا کنید اینترنتم قط نشه

سلام بد نیستم مرسی ...امیدوارم

چکاوک شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 04:39 ب.ظ http://yazdan-paki1.blogsky.com/

سلامی دوباره خدمت مرد توس
انقدر که شما اینجا رک و بی پرده حرف میزنید آدم دلش میخواد هر چی داره و نداره بیاره وسط خودشو خالی کنه...بگذریم
راجع به دکترا هم خوب گفتی البته اون دسته که شرف و انسانیت ندارنا...
با فهمو شعورم هستن...
یه چیزی بگم: من هنوز نفهمیدم اسپاسم چیه !!!!!!!!
شمام که یادت رفت واسمون شرح بدی
واقعا؟: بهزیستی واسه مدد جوهاش اس میده که کمک کنن؟؟؟؟
نمیدونم چی بگم فقط ای کاش این کمیته و بهزیستی به جای این که انقدر اسمو رسم داشت کمی هم دقت و برنامه داشت...
منم خدا رو شکر میکنم که واسه دندوناتون مشکلی پیش نیومده
اسم دندون که میاد میخوام فریاد بزنم ..
من که از بس از بچگی تا حالا تو مسیر دندون پزشکی بودم دیگه از اسم دندون داره ویز ویزم میشههر چند که تا نفس آخر با دندونو دهنو فکو اینا کار داریم...
میگم چقد خوب میشد اگه تا یه دندون خراب میشد یه دارویی چیزی میخوردیم دندون خرابه میافتاد جاش یه سالم درمیومد؟؟؟
خیلی خوب بودا !!!!
مث صد ساله ها..........یا مث سوسمارا
البته درباره سوسمار من این سوالو از استادمون پرسیدم بعد گفت خب این ژنو نمیشه از سوسمار به آدم منتقل کرد چون سیستم فک این دو موجود باهم متفاوت هست!!!!!!!!
من یه بار با مامانم رفتم دندون پزشکی دکتره آمپول بی حسی رو که به دندون مامانم زدو گفت برین تا بی حس شه بعد بیاین تا بکشم...بعد زن دکتره که منشیش بود یه پوز خندی زدو گفت برو تا لبو لو چت آویزون شه بعدشم قه قههه زد ...
یعنی من اون موقع میخواستم این زنو بزنم کتلتش کنم بدم شوهرش بخوره
خودمم که هر ما باید برم کلینیک کلی راه باید برم برسم به شهر
بعدشم میرم میشینم یه آقاهه که پول ویزیت میگیره از بیمارا انقد بد حرف میزنه ...میگه اگه پول نداری برو هر جا سراق دارین
هر دفعه میرم یه خاطره از بد حرف زدنش با بیمار تو ذهنم ثبت میشهیه بار یه خانومه با گریه بیرون رفت از مطب...
ولی دکترم مرد شریفیه ...هم متدینه هم کار بلد خدا حفظش کنه...

چه جالب اسم بابای منم قدرته
میگم این دکتر آخریه واسه چی شرف نداشت لابد تو نوشته های بعدیه؟
با وجود شما نا امیدی کمرنک تر میشه وقتی دردای زندگیتونو میخونم
راستی یه سوال موفع تایپ اذیت نمیشین ؟میتونید خم بشید؟
خدا قوت

سلام خوبم....هر چی دارد دل تنگت بگو....اسپاسم به لرزشهای مکرر که غیر ارادی هست و بر اثر اختلال اعصاب مربوطه ایجاد میشه......بهزیستی با همکاری مخابرات برای تمام گوشیها و خطهای ایرانسل پیامک میفرسته که معمولا معلولین هم گوشی دارند و این پیامک رو دریافت میکنند......دکتر فیزیوتراپ موقع معاینه قول شرف داد که منو راه بندازه...اما همش دروغ بود.....موقع تایپ کمی خسته میشم ولی باید تحمل کرد دیگه.....ممنونم از شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد