جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن
جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن

22>نخاعی شدن و فصل زمستان(قسمت دوم)1388



سلام خدمت دوستان عزیز و گرامیم. امیدوارم در این ایام سال نو 1392شاد و کامیاب باشید و لحظات خوشی را در کنار خانواده مهربونتون بگذرانید. درزمستان  سال 1388 با وجود سردی هوا به فیزیوتراپی و توانبخشی در شهر ساری ادامه دادم. حدودا پنجاه جلسه رفته بودم که یک اتفاقی روحی و روانی تمام تمرکزم را بهم ریخت. این مصیبت وارده که فقط مربوط به خودم بود، و خانواده از آن بی اطلاع بودند، تمام پیشرفت جسمی و روحی منو به انقضاء رسانید. وقتی برای آخرین بار فیزیوتراپی رفتم، دکتر با دیدنم از وجود استرس و اعصاب خراب که منجر به اسپاسم های شدید و لرزش های مستمر شده بود آگاه شد. چون موضوع شخصی، و غیر قابل باز کردن بود، دلیل ناراحت بودن و اعصاب خرابم را مشکلات خانوادگی بیان کردم. دکتر بعد از شنیدن حرفهایم، همسر و مادرم را احضار کرد و به هر دوی آنها هشدار داد که هرگز منو تحت هیچ شرایطی ناراحت نکنند، چون فرمودند در دوره نقاهت این بیماری، بیشتر از همه آرامش و امیدواربودن به زندگی حرف اول رو میزند..............! با دکتر شخصا صحبت کردم و دکتر هم پذیرفت که ادامه درمان با وجود مشکلاتی که برایم اتفاق افتاده بود غیر ممکن شده، و همچنین رفت و آمد در هوای سرد زمستانی و دلیل دیگرش نزدیک بودن عید نوروز و شلوغی مرکز شهر بود. همه این دلایل دست به دست هم داد تا از ادامه درمان و توانبخشی باز مانم.  بعد از این تصمیم خونه نشین شدم، و به علت ناراحتی و استرس زیاد حتی از ورزش و تمرینهای روزانه کوتاهی کردم. بارش بارانهای شبانه روزی، بیشتر از قبل کسالت آور شده بود. دیگه موندن و عذاب کشیدن غیر قابل تحمل شده بود. دوست داشتم زودتر به مشهد برگردیم. اما خانواده دوستم مانع از برگشتن ما شدن. چون قرار بود برای هادی آقا و هدی خانم مراسم ازدواج برپا کنند. در طول مدّت یک ماه که به عید نوروز مانده بود،من در خونه اجاره ای محبوس بودم. همسرم و مادرم برای خرید به بازار میرفتن. مراسم عروسی قرار شد، ده روز بعد از عید نوروز1389 باشد. عید نوروز فرارسید. و سفره هفت سین را در خونه اجاره ای پهن کردیم. برادر و خواهرانم به اتفاق بچه هاشون از مشهد به شهر ساری اومدن و به ما پیوستند. در موقع سال تحویل همه خانواده در کنار هم بودیم. در فرصت باقیمانده تا مراسم عروسی به همراه خانواده به کنار دریا رفتیم. و الی جاهای دیگر......! مراسم عروسی بر پا شد، همه خانواده دعوت بودیم. شب سردی بود و نم نم بارون روی شیشه ماشین خودنمایی میکرد. بعد از نیم ساعتی رانندگی زیر بارون به مکان مورد نظر رسیدیم. سوار ویلچر شدم، سردی هوا لرزش پاهایم را  شدّت بخشیده بود. وارد جایگاه شدیم و هر کسی جایی برای نشستن پیدا کرد. بعد از پذیرایی با شیرینی و میوه، وقت رقص و شادی رسید. داماد عزیز(هادی آقا) آمد بطرف من، روبوسی کردیم و تبریک گفتم. ویلچرم را با مشقّت زیاد هدایت کرد بطرف جلو جایگاه. لرزش پاهایم با آهنگ و موسیقی در حال اجرا، هماهنگی خاصی داشت. صورتم از خجالت سرخ شده بود، همه مهمانان به من چشم دوخته بودند. کسانی که نمیشناختن از کسانی که میشناختن سوال میکردند......! بعد از رقصیدن عروس و داماد و دوستانشون، وقت شام خوردن شد........! بعد از خوردن شام به خونه برگشتیم.....دو روز بعد سیزده بدر شد. خانواده دوستم و عروس و دوماد و خانواده ما دست جمعی به جنگل و جای زیبایی در جاده نکاه رفتیم. با اطراق کردن در جای قشنگی مشغول کباب درست کردن و تهیه نهار شدند. منم که فقط روی ویلچر نشستم و در افکار خودم غرق بودم...........! موقع برگشتن جاده خیلی شلوغ شده بود و خیلی برای من خسته کننده بود.....! با گذشت چند روز وقت برگشتن رسید ...خواهرانم و برادرم با ماشینهای خود برگشتن ما نیز توسط دوستم به ترمینال رفتیم و با کمک آقا رامین عزیز برصندلی اتوبوس تکیه زدم....تا راهی مشهد بشیم..با گذشتن از جنگل گلستان و باباامان بجنورد وارد خراسان رضوی شدیم ..دیگه از رطوبت و لطافت هوا خبری نبود هوا خشک و سرد بود......دوازده ساعت نشستن داخل اتوبوس برای یک بیمار نخاعی، کار سخت و دشواری می باشد....وقتی به خونه رسیدیم خیلی خسته شده بودم .........! در راه برگشت، چندین صحنه تصادف و حادثه های منجر به فوت مشاهده کردم. دیدن این منظره ها، خاطرات تلخ گذشته را برایم زنده کرد. در طول مسیر فکرم درگیر این حوادث شد و تمام مراحل نخاعی شدنم را مرور کردم. هر چی میخواستم فکر و ذهنم را به جای دیگری سوق دهم، نمیشد که نمیشد......با دیدن این حوادث تنم میلرزید و با جاری شدن اشکهایم از خدا میخواستم که هیچ بنده خود را به این بیماری دچار نکنه..............!  در این ایام نوروز به علت شلوغی جاده ها و کثرت سفرها، بیشتر شاهد وقوع حوادث دلخراش و تآسف بارهستیم...! لذا از همه شما عزیزان و خوانندگان محترم تقاضا دارم که به هر طریقی شده کسانی را در حال تخلف و حرکات غیر معمول موتور سواری می بینید، آنها را از کارهای پر خطر و غلط خود آگاه سازید، تا لااقل از بروز چنین حوادثی کاسته شود....اگر هر کدام از شما دوستان، با این روش، یک خانواده یا یک مادر را از این بلا و غم نجات دهید، مطمئنم خداوند متعال، پاداش بزرگی نصیبتان میکند / تا قسمتی دیگر خدانگهدارتون...

نظرات 17 + ارسال نظر
gharibe دوشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:53 ب.ظ http://1100011.tk


مزایای این کد

- افزایش بازدید واقعی است و با هر امارگیری سازگار است.
- به هر مطلب یا پستی که به خوهید بازدید اختصاص می دهید.
- نیاز به هیچ فعالیتی ندارید و فقط یک کد را در قالب سایت و وبلاگ خود قرار می دهید.
- کد هیچ چیزی را به نمایش در نمی اورد.
- تهیه کد هم ساده است و فقط باید با دقت این کار را انجام دهید.

این لینک ها رم ببین


تبادل بنر هوشمند http://baner1100011.ugig.ir

لینک باکس افزایش بازدید http://1100011-01.ugig.ir/box.php

تبادل لینک هوشمند 1100011 http://link1100011.ugig.ir



زهرا دوشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 04:09 ب.ظ http://sanaay.blogfa.com

سلام اقا مهدی عیدت مبارک انشاله ازین به بعد هرچی هست تو زندگیت شادی و خوشی باشه . ما هم بخونیم و کیف کنیم

مرسی زهرا خانم ....عید شما مبارک باشه..خدانگهدارتون

نرگس دوشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:04 ب.ظ

اون موضوعی که باعث ناراحتیتون بود چی بوده؟

دیگه گفتنی نیست .وگرنه مینوشتم عزیز

سودا دوشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:14 ب.ظ http://ranginkaman114.blogfa.com/

سلام این پستتون خیلی بی گره بود هی خواندم ولی نقطه عطف و مطلبی که حال شما را در آن شرایط بگه نداشت بیشتر انگار فضا را ترسیم کردید و رکود احساسی که گذراندید
سوالم اینه که چه اتفاق روحی باعث شد یکهو از لحاظ روحی آسیب ببینید که اولش گفتید ؟
چشم من همیشه به همه پند می دهم و با اینکه سنم نمی خوره ولی گاهی حکم مادربزرگ مجلس می گیرم تازگی ها واسه پسر خاله ام از رانندگی بد همکارم و مرگش در سن 21 سالگی گفتم تا درس بگیرد ولی انگار گاهی نمیشه جلو تقدیر را گرفت

سلام سودای عزیز ...ممنون که نظر دادید....اون موضوع شخصی نمیشه بیان کرد......قبول دارم تقدیره اما میشه جلوی بعضی اتفاق ها رو گرفت

نفس سه‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:31 ق.ظ http://yadenafas.blogfa.com

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند

یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند

یادم باشد که هرگز خود را از دریچه ی نگاه دیگران ننگرم

که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد

یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم

چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد
سلام امیدوارم حالت خوب باشه همه روز زندگیت شاد و پر از مهربانی باشد

سلام نفسم ..ممنونم از متن قشنگی که گذاشتی....شاد باشی

نفس سه‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:02 ق.ظ http://yadenafas.blogfa.com

وقتی بتوانید سرگذشت خود را بدون اینکه متاثر شوید
تعریف کنید ،این یعنی از آنچه که برشما گذشته التیام یافته اید.
همیشه اروم مهربان باشی
شاد وشاد و مهربان باشی وهمیشه لبخند بر لب داشته باشی
هیچ میدانستی خیلیا از شما امید ویاد میگیرن صبور بودنو
پس خوش به حالت به دیگران امید میدی

خیلی ممنون ...لطف دارید عزیزم

نفس پنج‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 04:38 ق.ظ http://yadenafas.blogfa.com

خدا

تنها روزنه امیدی است که هیچگاه بسته نمیشود


تنها کسی است که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد

با پای شکسته هم می توان سراغش رفت

تنها خریداری است که اجناس شکسته را بهتر برمیدارد

تنها کسی است که وقتی همه رفتند:میماند

وقتی همه پشت کردند آغوش می گشاید

وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت می شود

و تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام می گیرد نه با تنبیه کردن...

خدا را برایت آرزو دارم..

سلام نفس خانمی....ممنونم از شما....خیلی زیبا بود

فاطمه پنج‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:34 ب.ظ

salam agha mehdi..man daneshjuye pezeshki hastam k kheili b tahghigh va kar kardan darmorede moshkelate afrade zayeate nokhaii alaghe daram.ba komak gereftan az khode in afrad dar zamine moshkelate mokhtalefeshun va rahe hal baraye una talash mikonam.mikhastam age emkan dare az tarighe email ba ham dar ertebat bashim va chanta mozue mohem k bishtare zayeate nokhaii ha ro aziat mikone jahate tahghigh be man bedid lotfan.man ham hame saayamo baraye komak mikonam.pishapish az inke komak mikonid beman tashakkor mikonam.b omide behbude hame...
fatemeh

salam fateme khanom man dar khedmat hastam har soali dari imel kon ta javab bedam mersi

نفس شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:30 ب.ظ http://yadenafas.blogfa.com

ایمان دارم که قشنگترین عشق، نگاه مهربان خداوند به بندگانش است، پس من تو را به
همان نگاه می سپارم و می دانم تا وقتی که پشتت به خدا گرم است تمام هراس های دنیا خنده دار است ...
شاد باشی وباطروات مثل باران بهاری

ممنون از شما دوست خوبم که این همه محبت دارید...متشکرم

پریناز شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:46 ب.ظ http://paramesh.blogfa.com/

سلام
امیدوارم دفعه بعد که اومدی ساری رو پاهای خود در سلامت کامل ببینمت.

سلام پری جون ...شما ساری تشریف دارید؟

sms یکشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:28 ق.ظ http://dragoncruel.blogsky.com

سلام
نمیدونم چی بگم تازه اومدم عاشق وبلاگتون شدم!

سلام دوست عزیز ....خوشبحال وبلاگم بهش حسودیم میشه....ممنونم از لطف شما محبت دارید....

ناهید دوشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:59 ق.ظ

سلام آقا مهدی
دوباره سال نو رو تبریک میگم...
راستی این مصیبت وارده چی بوده که اعصاب شمارو بهم ریخت؟
البته من از سوال پرسیدن و کنجکاوی کردن اصلا خوشم نمیاد اما چون در نوشته تون مطرح کردید ، فکر کردم حتما خصوصی نبوده ، یادتون رفته بقیه اش رو بنویسید...
شاید خواستید آمار کنجکاوها رو بدونید
یا شاید هم خواستید مخاطبین خودشون حدس بزنند :S017:]
البته چون داستان برای گذشته بود، می شد با لبخند از کنارش گذشت ، به خصوص در پست سال جدید ...
ایکاش شما هم یه مسابقه با مزه برگزار می کردید مثلا از دوستانی که سفر رفتن و عکسی از طبیعت گرفتند ، تقاضا می کردید اونا رو بفرستن تا در رای گیری شرکت داشته باشن و در آخر زیباترین عکس هم انتخاب می شد و ما هم با دیدن عکسها کلی شاد می شدیم .البته هنوزم دیر نشده ها..
دست آقای ستاریان درد نکنه که باعث شدند با عکسهای سفره ها و سبزه های زیبا سال جدید را شادمانه آغاز کنیم ...

گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش

سلام ناهید خانم....اون مصیبت خصوصیه.قابل بعرض نیست اما برای من مهم بود و باعث شد تمام فیزیوتراپی و اعصابم بهم بریزه..........در اینده میخوام از عکسهای که گرفتم و همچنین فیلمهایی که در رابطه با تمرینها ورزشی و توانایم در وبلاگ استفاده کنم که همه امیدوار و تشویق بشوند/.ممنونم از نظر شما عزیز

نفس دوشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:37 ب.ظ http://yadenafas.blogfa.com

//////& //////
اینها سبزه ۱۳ بدره! اون وسطی رو برای رسیدن تو به آرزوهات گره زدم !

سلام نفسم...سورپرایز عالی بود ممنونم که بیاد من دلشکسته هستی...الهی که به آرزوهای قشنگت برسی

نفس سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:07 ق.ظ http://yadenafas.blogfa.com

امیدوارم با جمع کردن هفت سین نوروزی ، قرانش نگهدارتان،
آینه اش روشنایی زندگیتان،سکه اش برکت عمرتان،سبزه اش طروات وشادابی دلتان، ماهی اش شوق ادامه زندگیتان باشد
سیزده بدر مبارک
سلام اقا مهدی دیگه نبینم بگی دلت شکسته کی چنین حرفی زد تو که دلت همیشه با خداست کجاش شکسته تو با این همه صبوری با این همه امید ما اومدیم ازت اینا رو یاد بگیریم بعداش میگیه دلم شکسته
ما دلمون باخداست وخدا هم عاشق دلهای شکسته پس یادت باشه تو دلت همیشه یه خدای مهربون هست پس حق نداری بگی باشه
همیشه شاد شاد شاد باشی
لبخند از رو لبت هیچ وقت گم نشه

سلام نفس جون...خیلی ممنونم از لطف شما.....شما درست میفرمایید ...چشم حتما..خدانگهدارت

سپیده سه‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:58 ق.ظ

مصیبتتو حدس میزنم چی باشه.. بنای ناسازگاری خانم و پیش درآمدی برای جدایی!

نه اینطور نیست..حالا دیگه!!!!!!!!!!!!!!!!!.

نرگس چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:05 ب.ظ

خواهشا زودتر آپ کن.

چشم حتما امشب ....

چکاوک چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:59 ب.ظ http://yazdan-paki1.blogsky.com/

سلامی دوباره ...
خیلی خوب شد از پیش اون دکتره اومدین ...
خاطراتو هیچ وقت نمیشه فراموش کرد...مخصوصا اگه باذره ذره ی وجود آدم درگیر باشه با لحظه لحظه اش درد بکشی ...
وقتی به یاد میاریش جز اشک کاری نمیشه کرد

میگم آقا مهدی خوب ایران گردی میکنیدا خوش به حالتون ...
خدا نکنه خجالت بکشی اونا باید خجالت میکشیدن ...انقد بدم میاد یکیو با انگشت نشون دادانو یواش حرف زدن
مشکل خانوادگی رو تونستین باهاش کنار بیاین ؟معلومه مگه میشه مردی با این همه سختی نتونسته باشه فراموش کنه !!!!
راستی به نظر شما همه ی این تصادف هایی که انجام میشه به خاطر رعایت نکردن قوانین رانندگی هست ؟مثلا شکل جاده ها و کیفیت ماشینا چقد نقش دارن ؟
ولی موتورو موافقم تک چرخو جیگول بازی و بعدشم خدا نگه دار ..
سر بزنید کم پپپپپپپپپپپپپیدا شدین؟
من متن طولانی میخواما


سلام دوباره خدمت شما عزیز ...اره منم با شما موافقم ...در حوادث این چنینی خیلی چیزا دخیل است یکی ماشینهای غیر استاندارد و جاده ها.چون ماشین من صندلی راننده شکست و باعث شد گردنم بشکنه...بهتون سر میزنم همیشه چشم حتما/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد