جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن
جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن

23>نخاعی شدن و نیمه اول سال 1389


سلام خدمت دوستان عزیز و گرامی....یک سال و پنج ماه از نخاعی شدنم می گذشت......سه ماه آخرش رو دور از خونه به همراه همسر و مادرم برای ادامه درمان در شهر ساری گذروندیم. بعد از پنجاه جلسه توانبخشی و فیزیوتراپی، تا حدودی در پاهایم پیشرفت جزئی حاصل شد. که اونم بر اثر مشکلات روحی باطل شد. بیست روز از سال 1389 گذشته بود به مشهد بازگشتیم. مستقیم به زیارت آقا علی ابن موسی الرضا(ع) رفتیم.....وارد صحن انقلاب شدم ویلچرم را نگه داشتم و سلامی به آقا عرض کردم. ویلچرم را بطرف پنجره طلایی هدایت کردم. بوی عطر و رایحه گل محمدی مشامم رو پر کرده بود. سر مست ویلچرم را با قدرت میراندم. وقتی مقابل پنجره طلایی رسیدم آرام تر نزدیک شدم، مومنین زائر راهم را باز گذاشتند.با چشمان گریان به پنجره چنگ انداختم، لرزش پاهایم شدّت گرفت، هر چه تلاش کردم نتوانستم صورتم را به پنجره برسانم. فقط با صدای آرام با آقا صحبت کردم، به ایشان گفتم فکر میکنم دیگر درمانی برای درد من نیست، از تو کمک میخوام ای سلطان، چنان که ضمانت آهو را کردی، این لطف و محبت را از من نیز دریغ نکن، زیرا بنده حقیر گناهکارم و فقط تو میتوانی در پیشگاه خداوند متعال ضمانت من را بکنی، تا بنده رو عفو و شفا نازل بفرمایند..........! با چشمان پر از اشک عقب عقب از پنجره دور شدم، صبر کردم همسرم و مادرم نمازهایشان را خواندند..........! از امام رضا(ع) خداحافظی کردم و شفای تمام بیماران را التماس کردم...بعد از ظهر به خونه مون رسیدیم....باران بهاری زمین رو خیس کرده بود، با ویلچرم وارد ایوان خانه شدم، به علت خیس شدن پشت بام کاهگلی خونه مون، بوی خوشی تمام فضا رو پر کرده بود چند ساعتی به تماشای باران نشستم.....مادرم با یه سینی که چند لیوان چای در آن قرار داشت نزدیک شد....و همه با هم به خوردن چای در اون هوای خاص مشغول شدیم. جای شما دوستان خالی بود.............! بعد از خستگی و خواب کامل هر روز برای ورزش و توانبخشی داخل ایوان خونه میومدم. تمام اقوام برای دیدن من به خونه ما میومدن. برادرم با استفاده از لوله فلزی پاراللی برای انجام کارهای توانبخشیم ساخت. روزی دو ساعت ورزش میکردم. پاهایم قدرت راه رفتن نداشت. فقط میتونستم بلند بشم و بشینم. این کار رو زیاد انجام میدادم. بعد از یک ماه تصمیم گرفتیم با همسرم به خونه پدرش برویم. لوازم را آماده کردیم و با گرفتن یک سواری دربست عازم کلات شدیم . غروب آنروز به خونه پدر همسرم رسیدیم. برادر زنم من را به پشت خود کول کرد، و با گذشتن از کوچه های پر از گل، وارد خونه شدیم و منو روی تخت فنری گذاشت. چند روزی که انجا بودیم همه اقوام همسرم به دیدن من آمدند...و باید بسختی تحمل میکردم. در آن مدّت که انجا بودم برای ورزش کردن از پشتی های قالیچه ای استفاده میکردم. وقتی روی ویلچر بودم یک پشتی سمت راست و یکی در طرف چپ ویلچرم میگذاشتن، با کمک گرفتن از این پشتی ها بلند میشدم و مینشستم، و اینکار رو یه ساعت ادامه میدادم......! در مدّتی که خونه پدر زنم بودم متوجه شدم دستگاه گوارشم بطوری عجیب خوب کار میکند. چون آب آشامیدنی آنجا از چشمه های کوهستان تامین میشد و املاح زیادی داشت.......! ده روزی آنجا بودیم، با اینکه امکانات و کمبود هایی برای یک بیمار نخاعی وجود داشت، اما از آب و هوای فوق العاده خوبی برخوردار بود. و خیلی هم خوش گذشت.............! با همسرم دوباره به خونه خودمون برگشتیم و برنامه های عادی خودم رو ادامه دادم . با این خاطرات بهار رو پشت سر گذاشتیم و یک تابستان گرم رو شروع کردیم. روزها بقدری گرم شد که توان تحمل کردنش را نداشتم. و تمام روز را در اطاقم بسر میبردم.......ولی با غروب خورشید وارد ایوان خونه میشدم و توسط پارالل به حرکات توانبخشی میپرداختم. وضعیتم بطور نامحسوسی بهتر از قبل شده بود چون در حال تمرینها متوجه شدم پای چپم حس و حرکتش بهتر شده و موقع بلند شدن و ایستادن زانو پای چپم قفل میشد و میتونستم روی پای چپم چند دقیقه ای بایستم........! در قسمت بعدی بیشتر توضیح خواهم داد........امیدوارم که سیزده بدر به همه شما خوش گذشته باشد و سال جاری رو بخوبی و تندرستی ادامه بدهید........خدانگهدارتون 

نظرات 15 + ارسال نظر
لیلا چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:32 ب.ظ

سلام اقامهدی
امیدوارم سال جدید سالی باشد که به تمام ارزوهای قشنگت برسی
رفتی حرم برای همه بیماران دعا کن
اگه دلت شکست یاد ما هم کن

سلام دوست خوبم.....ممنون از محبتتون...برم حرم دعا میکنم براتون با دل شکسته و قلب شکسته/

نرگس چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:54 ب.ظ

منظورتون نامحسوس بود دیگه؟
امیدوارم زودتر به جاهای خوبش برسیم.

اره ..اشتب نوشتم تصحیح میکنم...میرسیم عزیزم

زهرا چهارشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:31 ب.ظ

سلام . امیدوارم همیشه سالم و خوشحال در کنار خانواده باشین و الآن دیگه خوب شده باشین

مرسی زهرا خانم شما هم خوب و خوش باشید...خدا رو شکر میکنم خیلی بهترم.

نفس جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:41 ق.ظ http://yadenafas.blogfa.com

در هیاهویه زندگی دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت در حالی

که گویی ایستاده بودم چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد در حالی

که قصه ای کودکانه پیش نبود
.
.
.

.
.
.
.
.


دریافتم که کسی هست که اگر بخواهد میشود واگر نه نمیشود

به همین سادگی ..........

کاش نه می دویدم نه غصه میخوردم....

کاش ..........

شاد باشی ولبخند از لبانت دور نشود

مرسی نفس خانم / خیلی با صفا هستید...متشکرم

نسرین جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:53 ب.ظ

سلام اقا مهدى
شکر خدا قصه ات کم کم دارد شیرین میشود، من به شما مژده بهبودى میدهم، اینجا چند نفر هستند مثل الان شما ، بعد از هشت نه سال و گاهى بیشتر اکنون خودشان به تنهایى با واکر راه میروند
ارزوى بهبودى کامل براى شما و همه بیماران

سلام خواهرم ....ممنونم از شما / مژده و خبر شما امیدم را کامل کرد....سپاسگذارم

نسرین جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:30 ب.ظ

امید همه ما فقط به " خداى یکتا و بى همتا"

امین...یا رب العالمین

فریال امینا شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:15 ق.ظ http://faryalamina1.blogfa.com

سلام
سال نو مبارک
شاد وسلامت وخوش باشی

سلام فری جون ....امیدوارم سال نو بهتون خوش گذشته باشه..و در سال جدید همیشه شاد و کامیاب باشید

آشنایی با یک معلول قطع نخاع شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:19 ق.ظ http://iran.special.ir

سلام آقا مهدی
سپاس از لطفت
عید زیبا و شگفت انگیز نورز بر شما و خانواده‌ی گرامیتان شاد و شیک و مبارک
بنویس هرجا که بودی برا حمام و توالت چه میکردی
براتون بهترینها را آرزو میکنم و امیدوارم در سال جدید مدام سلامت و سرخوش و کامیاب باشید
همیشه بهاری باشی

سلام دوست خوبم ...به خانواده گرامی نیز سلام برسونید....هر جا که رفتم خوشبختانه حمام و توالت فرنگی بوده و اگر نبود یه دونه سیار تهیه میکردم...داخل حمام از صندلی استفاده میکردم.....در همه مراحل همسرم کمکم میکرد./خدانگهداتون

نفس یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:49 ق.ظ http://yadenafas.blogfa.com

گاهی وقتها ، نفر اول شده ای ولی به جایگاه دیگران حسرت میخوری

گاهی وقتها ، باید به خاطر جایی که هستی شاد باشی

گاهی وقتها ، متوجه جایی که ایستاده ای نیستی

گاهی وقتها ، نگاه دیگران برایت مهمتر از نگاه خودت به زندگی می شود

گاهی وقتها ، صدای دیگران نمی گذارد آنچه را که باید بشنوی

گاهی وقتها ، می بازی ، اما شاید که که به هدف نزدیکتر شده باشی

گاهی وقتها ، داشته هایت بیشتر از ادعایی است که برنده ها دارند

گاهی وقتها ، لازم است هر جا که هستی ، از خودت راضی باشی
سلام اقا مهدی روزهای بهاریت همه سبز وپر ازشادی وامید باشد

گاهی وقتها، به این همه محبت شما فکر میکنم

نفس دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:58 ق.ظ

خوبِ من؛

در پایانه ی شلوغ دنیا، بی تو خسته و سرگردانم

در این ناکجاآباد ، بدنبال بلیطی می گردم که من را به تو برساند ...

قیمتش را محبت تو درج کرده اند

نمیدانم این قلب سیاه را قابل میدانند یا نه !

خوبِ من

اشکهایم کوچکند و سیاهی هایم بزرگ

آه که در این گستره چه ناتوانم

خوبِ من

دستی برآر و قلبم را از غیر خودت بتکان؛

میدانم ، دستان مهربانت سیاه نمیشوند ،

اما قلبی را درخشان خواهی کرد

قلبی که آن را خرج رسیدن به تو خواهم کرد

وه که عطرِ دستانِ معطرت چقدر نزدیکند ،

انگار همیشه اینجا بوده اند ...

پریناز دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:51 ب.ظ

سلام
منتظر شنیدن خبرای بهتری از سلامت جسمی و روحی شما هستم

مرسی ساروی گلم

زینب دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:06 ب.ظ

آخییییییی
همسرتون چرا ترکتون کرد؟

پست بعدی در مورد همین موضوع میباشد..صبوری کنید./

نفس چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:11 ق.ظ


میخوانمت در بلندی که خودت بلند ترینی

میخوانمت به مهربانی که خود مهربان ترینی

میدانمت به رحمتت که خودت رحیم ترینی

میدانمت به بزرگی که خودت بزرگترینی

همه این میخوانمت ها و میدانمت ها بهانه ای هست

تا بگویم خدایا دوستت دارم ، من خدا را دارم!

سلام اقا مهدی ومن خدای مهربان را برایت ارزو میکنم تا لطفش همیشه با تو باشد چون همه لطفش یه جور امتحان است امیدواریم از امتحان خدا را با نمره خوب قبول بشیم

ممنونم از لطف شما محبت دارید...انشالله..

سودا چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:33 ب.ظ http://ranginkaman114.blogfa.com/

سلام من بالاخره آپ کردم سر بزنید
گفتگویتان با امام رضا ع را خیلی دوست داشتم و از اینکه در تمام این مراحل مادر و همسرتان کنارتان بودند به زنانی چنین خوب افتخار می کنم و خوشحالم که یک خانمم
عکسهایی که جدیدا گذاشتید نشان می دهد شما خیلی لاغر شدید درسته ؟
اینکه در بهار ۸۹ توانستید بایستید و حرکات پایتان بهبود پیدا کرد خیلی خوشحال شدم امامزاده رفتم دعایتان کردم
انشاا... شنویم که شما روزی در مسابقات مقام اوردید

سلام ..چشم سر میزنم. اره اوایل پوست و استخوانی بودم حالا بهترم...ممنونم از شما.مرسی

چکاوک جمعه 23 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:38 ب.ظ http://yazdan-paki1.blogsky.com/

عالی بود ...
مشکل روحی شما منو توی فکر فرو برد

مرسی ..اکنون نرمالم هیچ مشکلی ندارم بجز راه رفتن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد