جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن
جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن

29>نخاعی شدن و تابستان1391


                  

سلام به تمامی دوستان گلم، بخصوص همدردان عزیز و مهربانم. اردیبهشت ماه سال 1391 تمام شد و دقیقاّ سه سال و نیم، از روز ازدواج و نخاعی شدنم میگذرد. بعد از طلاق همسرم با وجود بودن مادر عزیزم، دیگر رمق و نایی واسه ورزش و توانبخشی نداشتم، هر روز و هرشب با کمک ویلچرم داخل حیاط میرفتم، اما فکر و خیال ذهنم را مخدوش و تمام وقتم را پر کرده بود، و گاهی وقتها با توجه به فصل بهار باران میبارید و خیلی از تماشای باران لذت میبردم چون غمی که در دلم بود با باریدن باران که همانا اشکهای من باشد آرام و قرار میگرفتم...هر چه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم...و آخر هم به کلمه تقدیر و حکمت ختم میگردید....حرفی که از زبان بیشتر عیادت کنندگان و آشنایان به دفعات زیادی شنیدم و میشنوم....البته زیاد از رفتن همسرم ناراحت نبودم چون اعتقاد داشتم اگر خوشبخت شود لااقل سهمی در خوشبختی آن داشته ام. و عملاّ سعی کردم مشکلات این راه را هموار سازم تا بدون دلخوری ختم به خیر گردد.با این حال جدایی و طلاق کلمه ای متاثر کننده و ناخوشایند بود که باور و قبول آن مستلزم گذر زمان و صبر و شکیبایی است. زیرا از یاد بردن خاطرات و لحظات خوب زندگی به سادگی امکانپذیر نبود.همه این باورها با وجود بیمارنخاعی بودن کاری بس دشوار و قابل تآمل است....! خیلی ها انتظار دارند براحتی این مسائل را نادیده بگیری و بدون هیچ اندوهی از کنار این بحرانها بگذری چون خودشان دچار این عارضه و عوارض آن نشدند که درک کنند چقدر ناراحت کننده و سخت است اگر کسی احساس داشته باشد از گفتن این حرفها خودداری میکند.از تمام اطرافیان و خانواده بیماران نخاعی خواهشمندم بجای نصیحت و دلداری دادن سعی کنید برای بیمار مشغله فکری درست نکنید و آنها را از نگرانی ها و کمبودها دور نگهدارید چون کوچکترین استرس و ناراحتی باعث نا امید شدن بیمار، از زندگی کردن میشود......!   پس از این بحران و پشت سر گذاشتن تنهایی ها، تصمیم گرفتم از دوستانم برای رفع تنهایی و کمک کردن در انجام کارهای توانبخشی استفاده کنم. هر روز با کمک دوستان برس به پاهایم میبستم و دو ساعتی سر پا می ایستادم. در حالیکه قبل از این مشکلات میتوانستم بدون بستن برس سر پا بایستم ....در روزهای آینده عکسهایی از لوازم توانبخشی مثل برس و اسپلنت را در قسمت مربوطه آپلود میکنم تا همه دوستان این لوازم را مشاهده و از کاربرد آنها با اطلاع شوند....دوستان عزیز توجه داشته باشند من وقتی موضوع و داستان یا خاطره ای در رابطه با بیماری خودم مینویسم دلیل بر اعتقاد و اخلاق شخصی من نیست ....در قسمت قبلی از کاه کوه ساختند و طوری نظر دادند که انگار خودم آن حرکت را اختراع و انجام داده ام...من خاطره خوشی از لب ندارم چون در بچگی هنگام بازی با دوستانم اتفاقی برایم افتاد که شرح میدهم....!  یکی از روزهای گرم تابستان با دوستان همبازیم مشغول صحبت کردن بودیم .یکی از بچه های شیطون عمدآ لانه زنبورها را که در نزدیکی ما بود خراب کرده و خودش متواری شد..زنبورهای بیچاره وقتی به خونه شون برگشتند با لانه خراب و ویران روبرو شدند و چون نزدیک غروب بود و جایی واسه خوابیدن نداشتند ناراحت و سرگردان بودند.یکی از این زنبورهای ناراحت و عصبانی به من حمله کرد و با سرعت زیاد خودش را به لب من چسباند و با عصبانیت نیشی به لب پایین من وارد کرد...سریع واکنش نشان دادم و با دست زنبور را از لبم جدا و پرتش کردم ولی دیگر کارش را کرده بود بعد از چند دقیقه لبم تورم کرد و قیافه خنده داری برایم درست کرد هر چه زمان میگذشت لبم بیشتر آویزون میشد...بعد از نیم ساعت لبم رسید روی چانه ام...دیگه از قیافه خنده دار گذشته بود چون صورتم خیلی وحشتناک شده بود و هر کسی ناگهان منو میدید میترسید و تمام بچه هایی که باهم بازی میکردیم، منو مورد تمسخر قرار دادند و  میخندیدند.....وقتی به خونه رفتم مادرم ترسید و سریع منو به دکتر برد..اما تا ده روز لبم آویزون و زشت شده بود....! وقتی روز شنبه به مدرسه رفتم مدیر مدرسه منو اخراج کرد، گفت تا خوب نشدی به مدرسه نیای...منم از خدا خواسته رفتم خونه...!   گر چه این خاطره ربطی به بیماریم نداشت ولی خواستم تنوعی ایجاد شود...در اینجا از تمام مخاطبین عزیز که خواننده این وبلاگ هستند خواهش میکنم اگر براتون مقدوره سعی کنید بعد از خواندن این پست نظری در قسمت مربوطه بگذارید حتی اگر شده فقط یک کلمه بنویسید چون میخواهم بدونم آیا نوشتن این مطالب تاثیری در روند بهبودی و حتی سرگرمی شما دارد یا نه زیرا نوشتن و تایپ این مطالب برای بیماری مثل من کار سخت و دشواری میباشد ....نظر دادن در این پست از چند جهت خیلی برایم اهمییت دارد....حتما نظر دهید متشکرم /  خدانگهدارشما

نظرات 35 + ارسال نظر
سودا پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:59 ق.ظ http://ranginkaman114.blogfa.com

سلام
بسیار می شناسم افرادی را که به دلایل مختلف به غیر از دلیل موجهی مثل طلاق شما از هم جدا شدند و بعضی 1 سال در کمترین حالت و گاهی 3 سال طول کشیده که به روند عادی زندگی بر گردند شما خیلی حالت بهتر از انهاست مطمئن باش تازه انها نه به زنشان حق میدادند نه برایش آرزوی خوشبختی می کردند گاهی حتی برایش نفرین هم حواله می کردند نه دلیل فلان رفتار طرف را می فهمیدند خلاصه هر طلاقی به هر دلیلی باشد مدت 1 سال نیاز است تا فرد از لحاظ روحی خود را ترمیم کند
طلاق و صیغه ان سنگین است چون دو نفر را که جسما و روحا با هم پیوند خورده اند می خواهند جدا سازد اگر تاحالا قلمه ای از گلدانی برداشته باشید می بینید که زمان می خواهد تا محل بریده شده التیام یابد
برایم زیاد دعا کنید داستانتان هم بامزه بود قشنگ زنبور را بی پناه جلوه دادید انجلی جولی شده بودید پس
چرا اصرار کردید نظر بدهند بالقوه مطالب شما قشنگ است و کلی میشه درباره اش نظر داد این معلومه از چیزی ناراحت هستید
الان که دارم برایتان نظر می دهم یک خوابی دیدم و کلی تن وبدنم لرزیده ساعت 5:30 صبحه
نتیجه خواب : دنیا گذرا است و وعده خدا روزی عملی میشه پس تا می توانید خوبی کنید خدایا همه مون را کمک کن آمین

واقعا همینطوره...مرسی از شما

شیما پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:03 ق.ظ

سلام
من فقط با خوندن این وبلاگ بیشتر خدا رو شکر میکنم برای اینکه به من سلامتی داده
و نکته مهمه دیگه که قراره ازش یاد بیگیرم صبر و استقامت هست که منتظر هستم ازش حرف بزنید چون متاسفانه در پستهای قبلی چیزی ازش ندیدم.

سلام مرسی که نظر دادید ...یکی از اهدافم همینه که کسانی که از نعمت سلامتی برخوردارند قدر ان را بدانند و شکر گذار خداوند متعال باشند

ناهید پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:51 ق.ظ

سلام آقا مهدی
من که در نظر دادن همیشه پایه ام به خصوص اولین کامنت ،
اما حیف که شما مثل آقای ستاریان مدال نمی دهید
نوشته هاتون خیلی زیباست و داستان زندگیتون هم زیباتر ، چون شما از لابلای تلخی ها و سختیها ، شیرینی در می آورید و به دوستان هدیه می دهید .
از اینکه از تجربه هاتون می نویسید و احساستون در مواقع مختلف زندگی و حتی برخوردتون با مسائل و بحرانها ، همه اینها قابل تحسینه و معلومه که مفهوم زندگی رو درک کرده اید .
از این بابت بهتون تبریک میگم . همشا شاد باشید .

سلام دوست خوبم....شما همیشه یاور من بودید و انرزی مثبت از شما میگیرم......وضع مالی من خوب بشه سفرهای استانی انجام میدهم و به همه دوستان کمک میکنم//متشکرم از شما

diana پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:26 ق.ظ

salam agha Mehdi az veblage Aida joon ba shoma shodam,vebshoma ro yek haftehi khoondam,kheyli jahasg ashk amoonamo borid,kheyli jahash be hematetoon ahsat goftam,shoma fereshtehaye mehrabooneh khodaeen,ke vaseye olgoo boodane ma bargozideh shodin,ba in talash va roohiyatoon ghabel taghdirin,emshab shabe arezoohast,khodaye mehraboonemoon eshalah arezooye shoma va madaretoono emshab baravordeh koneh,,man hafteh baed yek emtehane kheyli sakht daram vaela bishtar mineveshtam,be omideh salamatiye shoma va shafayeh hamye bimaran be khoda miseparametoon

slam...mrsi az shoma doost khoobam...khili ba mohabt hasti harfhatoon ra ghabool daram...motshakram.bay

امی ن پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:09 ق.ظ

آرزوی سلامتی و شادی براتون دارم

مرسی عزیز....لطف کردید

نسرین پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:31 ب.ظ

سلام
اقا مهدى کاش یک عکس گرفته بودى که زنبور نیش زده بود، از تصورش هم میترسم ، ولى میدانم امروز اگر مى دیدى خودت هم مى خندیدى

سلام خواهر خوبم...زنبوره از این زنبورهای قرمز و بزرگ بود ...الان هم یادم میاد میترسم...متشکرم

نفس پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:31 ب.ظ

لیله الرغائب شب آرزوها شبی که آسمانش پر از برق ستارگان است.
در آن شب هر دعایی ستاره ای خواهد شد و در پهنه ی آسمان خواهد نشست.
بیا ستاره های هم را نظاره کنیم و بر هر کدام آمین بگوئیم

ومن مهربانی خدا وسلامتی را برایت ارزو میکنم

ممنونم از شما ...برام دعا کن دختر خوب....

نینا پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:30 ب.ظ

خوستم بگم نوشته‌هاتون رو مدت‌هاست که می‌خونم و همه رو هم خونده‌م. چون خواسته بودید خودس نشون بدیم، گفتم این بار چیزی بنویسم. :)

مرسی دوست خوبم لطف کردید متشکرم

طیبه پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:33 ب.ظ

سلام

من که شخصا میخام بدونم همدردانم چه فعالیت هائی و چه ورزش هائی انجام میدن و از چه امکاناتی برای بهبود شرایطشون بهره میگیرن(استفاده از تجربه دیگران و در اختیار گذاشتن تجربه، بنظر من یک موهبت الهی هست )

خودم هم خیلی دوست دارم بنویسم و احساساتمو با دوستانم به اشتراک بذارم، یک روز وبلاگ نویسی رو یاد میگیرم!!

خاطره تون راجع به زنبور منو یاد چندین باری انداخت که زنبور نیشم زد( میشه زنبور دوباره پامو نیش بزنه و جاش بسوزه؟؟)(اینارو با گریه دارم مینویسم)

دوست من مطمئنا باشید مطالبتون برای مخاطبین مفیدن
یکیشون خودم

هرچند براتون مشکله اما نوشتنو رها نکنید
اگه مطلبی درمورد ورزشهاتون نوشتید و امکانش هست بگید کدوم پسته( الان درگیر امتحانا هستم و از وبلاگتون خیلی عقبم و با اینحال خیلی مشتاقم در موردش بدونم، لطفا این حرف بنده رو به حساب بی توجهیم نذارید)

نفر اول بودم پرحرفی کردم ببخشید

سلامت و شاد باشید

سلام عزیزم...مرسی از نظرتون...الهی بمیرم برات درکت میکنم....ولی اینو بدون این دردهای بزرگ نصیب انسانهای بزرگی مثل شما میشه...به اطراف خودت نگاه کنی به حرفم میرسی.....والله یادم نیست چی نوشتم کجانوشتم باید سر فرصت بخونی...متشکرم

خواننده پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:53 ب.ظ

همیشه مطالبتان را میخوانم

ممنونم خواننده گرامی....درود بر شما

مریم جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:56 ق.ظ

سلام ممنون بابت مطالب تون .واقعا تلاش تون قابل ستودن

سلام خدمت شما دارم .......مرسی از نظرتون

آیدا جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:11 ق.ظ http://aida.special.ir

سلام آقای توسی گرامی
من می خونمتون... همیشه... و باید بگم که واقعا در وبلاگ نویسی و هدفتون از این کار موفق بودید :)

سلام آیدای خوبم....نظر شما خیلی برایم با اهمیت بوده و هست...چون شما در نوشتن به سبک خودتون استاد هستید...خدانگهدارت

لیلا جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:28 ق.ظ

سلام اقامهدی
حرف اگر از دل براید لاجرم بر دل نشیند
به نظرم بهترین وبلاگو دارید ساده و زیبا همه ی حرفاتون بی ریاست و واقعا حرف دلتونه بدون کم و کاست
من که با خوندن مطالب ودیدن عکساتون انرژی میگیرم
همیشه شاد وسلامت باشی

مرسی لیلا خانم محترم.....نظر لطفتون است / خیلی از کامنت شما انرژی گرفتم...امیدوارم سلامتی رو بدست بیارید.خدانگهدارتون

فرزانه جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:50 ق.ظ http://www.shab-boo7.blogfa.com

سلام من خیلی وقته اینجا رو میخونم اما تا حالا نظر نذاشته بودم...دیگه چون تو این پست خواسته بودین گفتم به خواننده روشن تبدیل شم...
منتظر پستای جدیدتون هستم...
انشالله هر چه زودتر سلامتیتون رو به دست بیارید...
موفق باشید...

مرسی خانمی....از محبت شما ممنونم ..امیدوارم همیشه روشن باشی

سولماز جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:38 ق.ظ

درسته منم چیزی در مورد امید و تلاش مخصوصا بعد از طلاقتون نشنیدم
در صورتی که قبلا شنیده بودم آدمهایی که معلول میشن خدا یکی تز حس های دیگشون رو تقویت میکنه و بهشون امید به زندگی میده.
امیدوارم از حرفم ناراحت نشده باشید اما در لابلای حرفاتون زیاد از امید حرف نمیزنید ... یه جورایی حس میکنم دیگه نشستید و بی خیال همه چی شدید...امیدوارم اشتباه فکر کرده باشم و فصلی تازه در زندگی شما شروع شده باشه که هنوز چیزی ازش توی وبلاگ ننوشته باشید.

ممنونم که به نکته خوبی اشاره کردید....اما ذدر کل تلاشم در راستای امید به زندگی دوباره است .....با صبرو تلاش و امید به تمرینات و نوشتن ادامه میدهم اگر بیماری و عوارض ان اجازه بدهد...متشکرم

نرگس جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:37 ب.ظ

سلام
بله حتما ادامه بدید
خیلی دوست دارم بدونم زندگی از دید شما به چه شکلی هست.
حس میکنم اینترنت و بخصوص این وبلاگ الان تبدیل شده به تنها مونس شما.ما هم شما رو تنها نمیزاریم.
منتظر عکسای جدیدتر هم هستیم.
راستی شما عصرای جمعه چیکار میکنید که دلتون نگیره؟

سلام نرگس خانم....ممنونم از شما.....همه روزهای هفته مثل جمعه است ...اما روز جمعه همیشه مهمان داریم و با انها سرگرم هستم...

نفس جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:56 ب.ظ

قـــــدر لحـــــظـه ها را بـدان …

زمـانــــــی می رسد که تـو دیگــــــــر قادر نیستـــــی بگـویـــــی :

جبــــــران مـــــی کـنم …

اینو واسه خودم نوشتم اقا مهدی الان شاید لحظه های تو زندگیتون هست دلتون میخوا دبرگردید جبران کنید پس مواظب باشیم این جمله را هیچ وقت به کار نبریم
واقعا نوشتن واستون سخته ولی از تلاشتان خوشم میاد ادمیه دیگه تو هر شرایطی با خودش کنار میاد تو بدترین شرایط زندگی میکنه شده روزهایی از زندگیت باشه که فکر کنی دیگه نیستی ولی بازم میبینی هستی پس بدون خدا دلش میخواد باشی پس چرا امیدت را ازدست بدی وقتی یه دوست مهربون دلش میخواد باشی همیشه هواسش بهت هست یه همچین دوست مهربونی داری پس تو هم باهاش باش چه مهربان خدایی داری که دوست داره صدایت را بشنوه که این همه سختی بهت داده شاید داره ایمانت را میسنجه یا صبرت را پس منتظر هدیه خوبش باش
چون لایق هدیه خوبش هستی
از امید به زندگیت خوشم میاد با همه تلاشت میخوای باشی پس تو هستی من هم میجنگم تا بهترین باشم این تلاشمو مدیون تو هستم اقا
ببخشید اقا اینو میگم از وقتی به وبلاگتون اومدم احساس خوشبختی میکنم من خیلی چیزا دارم که خیلیا ارزوشون را دارن پس من چرا ناامید باشم پس میجنگم تا بهترین باشم
پس تو هم یه بهترینی واسه همه بچه های وبلاگ به خاطر صبر وامیدت
لبخند از لبت هیچ وقت نه گم بشه نه کن

ممنونم از شما نفس خانم .....با نوشته هاتون به من امید و انرژی منتقل میکنید...خدا یارو یاورت باشه دوست خوبم

حیران جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:00 ب.ظ http://http:/tanhabato90.blogfa.com

سلام
چی میشه گفت
زندگی همش درد و سختیه
همیشه میام میخونم و فکر میکنم
کامنتها را هم میخونم جواب شما به کامنتها را هم میخونم

سلام دوست خوبم مرسی از نظرتون موفق و شاد باشی عزیز

ناهید جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:56 ب.ظ

سلام نفس جان

با زندگی نجنگ ، دوست باش تا بهت پیام شادی و امید بده

سلام ببخشید با نفس خانمی یا با من........... ! ممنونم از نصیحت خواهرانه شما......./متشکرم

تهمینه شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:47 ب.ظ

من همیشه وبلاگتون رو می خونم. گفتید اعلام حضور کنید منم اومدم حاضری بزنم!

مرسی از حضور سبزتون خیلی خوشحال شدم /خدانگهدارتون

سروش شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:28 ب.ظ

حالا این لب چه ربطی به اون لب گرفتن داشت؟
چقدر بی جنبن بعضی ها
بابا دیگه الان این روابط آزاد شده..همه با پارتنرشون سکس داره...آقا مهدی هم دوس داره یه مقدار شیطنت کنه...بی خیال .. گیر ندید..

مرسی عزیزم لطف دارید.....دلمون گرفته چه کنیم دیگه چهار ساله رو یک تشک دومتری زندگی کردم

nady شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:27 ب.ظ

Man ham baratun arezooye salamaty kamel daram,dar zemn mamanetun kheyli mah hastan, shabetun khosh

mr30...khanmi shoma ba safa va ba hali.az mohabat shoma nesbat be madaram khili mamnoonam. .{lov

ناهید شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:34 ب.ظ

آقا مهدی سلام
نفس خانومی دو بار نوشته می جنگم تا بهترین باشم .منم میگم با زندگی نجنگ ، دوست باش همین
اگه با مشکلات زندگی بجنگیم ، مشکلات هم مقاومت میکنند و قویتر می شوند و در نتیجه ما خسته و فرسوده میشیم ...
دوستی از همه شون بهتره

سلام خوبی شما...حالا متوجه شدم .اره درستشم همینه....

آشنایی با یک معلول قطع نخاع یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:14 ق.ظ http://iran.special.ir/

سلام مهدی خان
ممنون از لطفت
قد من بلنده هرچی خودمو بکشم پاهام جامیمونن
نوشتن حتی خاطره های ما آموزش غیر مستقیم هست برای خودمون
با آرزوی سلامتی برای شما
با داشته‌های مثبت و نداشته‌های منفی باید شاد بود

سلام عزیزم ...دیگه بسکه درازکش بودیم باریک و دراز شده ایم...مرسی

ناهید2 یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:59 ق.ظ

نوشتم تا بدونید می خونمتون

مرسی ناهید خانم 2 متشکرم از شما که لطف کردید و نظر گذاشتید

نفس یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:22 ق.ظ

هزار و یک اسم داری و من از بین اسمهایت ستار العیوب را دوست دارم
.
.
.
عجب دارم از کار انسان ها و خدا

او می بیند و هیچ نمی گوید

مردم نمی بینند و فریاد می زنند
دلت به عشق خدا باشد

چشم ناهید خانوم با زندگیم دوست میشم عزیزم حق باشماست

به شما میگن دختر خوب و حرف گوش کن...اره ضرر نمیکنی .موفق بلشی دوست خوبم

سولماز یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:00 ب.ظ

سلام آقا مهدی میخواستم بدونم نظرت در مورد شماعی زاده خواننده چیه؟ مرسی ممنون میشم نظرتو بهم بگی برام مهمه.

سلام ...مصاحبه ایشون را بارها دیدم. متولد خوزستانه و مردی شریف و خاکی هستند. وقتی سرباز بودم یکی از بچه ها ترانه های ایشان را با سبک و لهجه او میخواند و همه بچه ها دست میزدند و حال میکردند....ترانه عروسی ان گل کرد که در کنار ساحل دخترا میرقصند....

سپیده یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:38 ب.ظ

آقا مهدی گل سلام.دستتون واقعا درد نکنه که با سختی تایپ میکنید...اما ما با لذت میخونیم.انشااله روزی برسه که با تن سالم و به راحتی تایپ کنید و خبر از روزهای خوشتون بدید
دعا گوی شما هستم.اولین بار هست که نظر میزارم و یک ماهی هست که جزء خواننده هاتونم و همه ی پستها رو هم خوندم.

سلام سپیده خانم....خیلی از اشنایتون خوشحال شدم...و از ابراز لطف و محبت شما واقعا ممنونم...التماس دعا دارم ..خدانگهدارتون باشه گلم

فریبا دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:28 ق.ظ

بابا وضعتونم که خوبه 2 تا ماشین دارید...

نه بابا ماشینها مال همسایه هاست جا ندارند میارن تو حیاط ما پارک میکنند...!!!!!!!!

نفس سه‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:54 ق.ظ

تنهایی این نیست که هیچکس اطرافت نباشه!
این نیست که با کسی دوست نباشی!
این نیست که آدمی گوشه گیر و منزوی باشی!
این نیست که کسی باهات حرف نزنه!
این نیست که هیچوقت نتونی خوشحال باشی!
این نیست که کسی دوستت نداشته باشه! تنهایی، یه حس درونیه!
تنهایی یعنی "هیچکس نمیفهمه حالت بده ...

سلام اقا خوبی
شاد باشی وسلامت

سلام خانمی..خوبم مرسی از شما.....شادباشی و سلامت

نفس سه‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:39 ب.ظ

ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﺍﺳﺖ ....
ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﺩﻟﺘﺎﻥ ﺭﻭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ...
ﺑﺎﺧﺘﻨﺖ ﺣﺘﻤﯽ ﺍﺳﺖ ...
ﻣﺮﺍﻗﺐِ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺑﺎﺷﯿﺪ ؛
ﺩﺭﺩﺵ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺳﺖ!
سلام اقا خوش باشی وشاد

درد این جمله را شنیدم....

sattar سه‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:31 ب.ظ

وبلاگ چرا به روز نمیشه؟

بزودی بروز میشه چشم

نفس چهارشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:35 ق.ظ

پدر؛ تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیست.. اما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند؛ و با وجود همه مشکلات, به تو لبخند زند تا تو دلگرم شوی که اگر بدانی … چه کسی ، کشتی زندگی را از میان موج های سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایت رسانده است؛ “پدرت”را می پرستیدی……
من این روز را به مادرت تبریک میگویم که مردانه در کنارت هست وبوسه بر دستان مهربانم میزنم
روز مرد بر شما مبارک

مرسی خانمی..به پدرتون سلام برسونید...بوسه بر دستان خودتون زدید منت سر مادر من گذاشتید..شوخی میکنم اما یک حرف از کلمه مهربانم را اشتباه تایپ کردید..متشکرم از شما

چکاوک چهارشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:16 ب.ظ http://yazdan-paki1.blogsky.com/

سلام عاقا مهدی
مرسی که بهم سر زدین و دست تکون دادین
الهی بمیرم لبتون آویزون شد؟
این معلما منو هم زیاد توی دبستان اذیتم کردن
اونوخ دیگه زده شدین ؟
سلامت باشین ان شالله
مادر بزرگوار خوبن؟

سلام چکاوکم.........از محبت شما سپاسگزارم.....بچگی و دبستان خاطرات خوشی دارد.....مادرم خوبه و احوال پرستون هست...خیلی خوشحال شدم ممنونم

[ بدون نام ] یکشنبه 6 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 01:58 ق.ظ

ok

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد