جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن
جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن

32>نخاعی شدن و بهار سال1392قسمت اول



سلام به تمامی دوستان و همدردان عزیزم، فصل بهار سال 1392مصادف شد با چهار سال و چهار ماه نخاعی بودنم، مثل همیشه در کنار سفره هفت سین نشستیم و منتظر تحویل سال نو شدیم، با تحویل سال نو با خانواده روبوسی کردم و عید رو به همدیگر تبریک گفتیم، قرار بود به همراه خانواده خواهرم به مسافرت بروم، تا شاید زنگها و غمهای دلمون را پاک کنیم، اما چون شوهر خواهرم کارمند هستند و شغلشون ایجاب میکنه در تعطیلات کشیک باشند این مسافرت به تعویق افتاد، بنابراین نشستم تو خونه و منتظر مهمانهای عیدانه شدم....پانزده روز سخت را تحمل کردم زیرا مجبور بودم ساعتهای طولانی در مقابل مهمانها مودّب بشینم. تصمیم گرفته بودم بعد از تعطیلات با جدّیت ورزش و توانبخشی را ادامه بدهم، برای همین منظور از برادرم خواستم پارالل کوچکی شبیهه واکر برایم بسازد تا بتوانم داخل اطاق و بیرون از آن استفاده کنم. این وسیله که خودم اختراع کردم چند خصوصیت داشت،اول اینکه کوچک و سبک بود و میتوانستم با دستهای ناقص بلندش کنم و با هر قدم و گام به جلو آن را حرکت دهم و دیگر اینکه جایی برای نشستن در نظر گرفتم تا در مواقع خستگی روی آن بشینم و استراحت کنم.....با استفاده از چند متر لوله سبک و یک دستگاه کوچک جوشکاری این وسیله را ساختیم.....برای اولین بار که از این وسیله استفاده کردم خیلی راضی بودم و با شوق زیاد به ورزش و راه رفتن ادامه دادم، روز اول داخل اطاق راه رفتم و زود خسته شدم ولی روز دوم بیشتر کار کردم و عجیب خسته شدم، بعد از چهار سال نخاعی بودن برای اولین بار بدنم خیس عرق شد. دقیقاّ شباهتی داشت با زمینهای بایر و کویری که سالها باران و آب بخود ندیده بود. به علت تعریق زیاد تشنه شدم، اما کسی خونه نبود که برایم آب بیاورد، داشتم هلاک میشدم. سعی کردم هر طور شده خودم را به آشپزخونه برسونم و آب بخورم. با زحمت زیاد و تشنگی طاقت فرسایی به یخچال نزدیک شدم و ظرف آب را برداشتم و نوشیدم......! مدتها بود بدنم اینقدر تحرک را بخود ندیده بود درون گلویم در عین خشکی، بیرون گرم و خیسی داشت. با خوردن آب سرد گلویم منجمد شد و تارهای صوتی آن، صدایی مبهم و غیر قابل شنیدن را تولید و عرضه میکرد.....دومین روز تلاش و خوشحالیم تبدیل شد به سرماخوردگی و یآس...اما تاثیری در هدفم ایجاد نکرد. بعد از چند روز دوباره سوار واکر شدم و به راهم ادامه دادم. این دفعه تصمیم گرفتم بروم توی حیاط چرخی بزنم.....با پاهای لرزان و خسته گام برمیداشتم و هر وقت خسته میشدم استراحت کوتاهی میکردم.....یک دور کامل کنار باغچه راه رفتم و برای رفع تشنگی از آب معمولی که زیاد سرد نبود میخوردم.....همیشه قبل از راه رفتن ظرفی دو لیتری آب را به لوله واکر آویزان میکردم.......مدتی گذشت حس کردم دیگر نمیتوانم مثل قبل روی تشک راحت بشینم چون سوزش در ناحیه نشیمنگاه اذیتم میکرد....حس کردم دارم به زخم بستر دچار میشوم....شبها به پهلو میخابیدم و تا صبح چندین بار به پهلو راست و چپ میگشتم..روزها هم که از خواب بیدار میشدم نمیتوانستم بشینم،مجبور بودم دراز بکشم.چندین روز و شب گذشت همچنان درازکش باقی موندم....ولی سوزش و خارش التیام نیافت......حوصله و فرصت و وسیله برای دکتر رفتن نداشتم خیلی از زخم بستر گرفتن میترسیدم و مجبور شدم با همدردانم مشورت کنم....یکی از دوستان مالیدن روغن زیتون را معرفی کرد. چند شب این کار را انجام دادم ولی زیاد در بهبودی تاثیر نذاشت.یکی دیگر از دوستان پماد آلفا را توصیه کرد. چند بار استفاده کردم متوجه شدم سوزش موضع کمتر شد و بعد از مدتی توانستم راحت بشینم و صبحانه بخورم.....وقتی مشکلم کاملا رفع شد دوباره شروع به ورزش کردم و با کمک برس و واکر داخل حیاط راه رفتم.....خسته که میشدم مینشستم و به گلهای توی باغچه حیاط خیره میشدم تا انرژی بگیرم....عضلات پاهایم توان زیادی نداشت شب که میخوابیدم از درد پا تا صبح بیدار بودم......واقعا که مقابله با این بیماری سخت و طاقت فرساست.بیش از حد هم که تلاش کنی عوارض دیگری به سراغ بیمار میاد که خیلی ناگوارتر از اصل بیماری است.....ولی چاره ای نیست باید زمان بگذرد .....تا آن زمان و قسمتی دیگر به خدای بزرگ میسپارمتون.......چون امروز انتخابات بود باید عرض کنم تا وقتی جامعه ما گول دیکتاتورها را بخورند وضع زندگی ما از این بهتر نمیشه....والسلام    

نظرات 18 + ارسال نظر
آرمان شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:41 ق.ظ

سلام آقا مهدی امیدوارم روند بهبودی ادامه دار باشه. اگه ممکنه کمی در مورد اون دوست مونث توضیح بدید!

سلام دوست عزیز....بر اساس توصیه دکترم و همکاری یکی از پرسنل موسسه معلولین کسی رو معرفی کردند.برای آزمایش.........اما ترجیح دادم به احترام خوانندگان عزیز ان قسمت رو حذف نمایم....ممنونم

بهناز (خواننده خاموش) شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:19 ب.ظ

سلام آقا مهدی
من تا الان خواننده خاموش شما بودم
همیشه مطالب شما رو میخوندم
با غمهای شما ناراحت میشدم با گریه های شما اشک میریختم و با لبخند شما خوشحال میشدم.
اما امشب که این پست رو خوندم واقعا دیگه طاقت نیاوردم چیزی نگم
کار خیلی زشتی کردید و ای کاش اونو در انظار عمومی نمیگفتید.
امیدوارم ناراحت نشید ولی گفتن این مطلب کاملا دید من رو نسبت به شما عوض کرد.

سلام خواننده خاموش ....ممنونم از شما که اینقدر با احساس نوشته ها رو مطالعه میکنید ...اگر اون قسمت شما رو ناراحت کرده منو ببخشید...منظورم از نوشتن ان موضوع انعکاس نظر دکتر نسبت به تاثیر ان عمل در برگشت حس به افراد نخاعی بود .....بهر حال چون دیدم وجهه خوبی نداره و بنا بر احترام به خوانندگان گرامی ان چند جمله را حذف نمودم....متشکرم

نفس یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:40 ق.ظ

سگی نزد شیر آمد گفت
بامن کشتی بگیر
شیر سر باز زد
سگ گفت:نزد تمام سگان خواهم گفت
شیر از مقابله با من می هراسد
شیر گفت
سرزنش سگان را خوشتر دارم از اینکه شیران مرا شماتت کنند
که با سگی کشتی گرفته ام !!!

سلام هر وقت تونستم با کفش شما یه قدم برداشتم انگاه می گویم تصمیمتان خوب بود یا نه؟
اینقدر عاقل هستید که بدونید کارتان درست بود یا غلط نباید تو این متن فقط به همون کارتون جبهه گرفت چون شخصی بود .
شاد باشی پر انرژی

سلام دختر خوب....مرسی از نظرتون مثبت و عاقلانه بود/متشکرم پیروز باشید

چکاوک دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:36 ب.ظ http://yazdan-paki1.blogsky.com/

سلام دوست خوبم...
شاد و سر بلند باشید ان شالله
اون چکاوک تقلبی دیگه نیومده از قول من نظر بده ؟
راستش ذهنمو بدجور به خودش مشغول کرده!!!
ولی مطمئنم یکی از دوستای وبلاگیمه...
میشه I.Pاون نظرو واسم بفرستین؟
لطفا

مرسی چکاوک...محبت دارید....نه دیگه نیومده چون میدونه کار اشتباهی کرده شایدم خواسته شوخی کنه ...ای پی شو میتونی در قسمت نظرات ببینی ! متشکرم

سارا دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:50 ب.ظ

سلام آقا مهدی
امیدوارم همچنان به تلاشتون ادامه بدین و از تجربیاتتون برای ما بگین جمله آخرتون عالی بود خوشحالم که هم عقیده ایم حکومت دیکتاتوری آخوندی

سلام ....سارای عزیز از لطف شما ممنونم....اره همه ملت ایران از دست اخوندهای وهابی که در کشورهای همسایه فراوان هستند بیزارند...متشکرم

نفس سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:21 ق.ظ

بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند
پر از حس های خوبند
پر از حرفهای نگفته اند
چه هستند، هستند
و چه نیستند، هستند
یادشان
خاطرشان
حس های خوبشان
آدمها
بعضی هایشان
سکوتشان هم پر از حرف هست
پر از مرحم به هر زخم است .
شاد باشی وسلامت
راستی خیلی پیشرفت کردی عکساتون را دیدم همینجور ادامه بدی موفق میشی

لطف داری شما ....امیدوارم چنین شود....ممنونم

سودا سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:01 ق.ظ http://ranginkaman114.blogfa.com/

سلام
عجب روزگاری را می گذرانید خدواند به شما همت و قدرت روحی و جسمی مضاعف بدهد شما قوی هستید می توانید
انتخابات هم گذشت و خیلی خوشحالم که امسال آرام تمام شد
کدام بخش را حذف کردید جدیدن ها دچار خودسانسوری شدید ها به منم که کلا سر نمیزنید باشه این نیز بگذرد

این روزها با مشکلات زیاد نتم وصل میشه و فرصت وبگردی رو از من گرفته...امیدوارم بزودی این مشکل را منتخب ما حل کنه..! چیزی که حذف کردم چند سطر در همین پست فعلی بود که به مذاق بعضی از دوستان خوش نیامد و حق با آنها بود و تصمیم گرفتم به احترام خوانندگان گرامی و محترم حذف نمایم...مرسی

سودا سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:23 ق.ظ http://ranginkaman114.blogfa.com/

سلام عکس هایتان را که دیدم در حال راه رفتن با پارالل خیلی جالب بود ایمان دارم شما با این تلاش روزی به خوبی راه می روید ما هم دعایتان می کنیم

سلام سودای گرامی عکسها کیفیت نداره عذر میخوام اما منظورم از گذاشتن عکسها نشان دادن تلاش و پشتکارم بود ..در آینده عکسهای زیبا آپ میکنم...خدانگهدار

نفس چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:15 ق.ظ

ماندن، سنگ بودن است و رفتن، رود بودن . بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن ، و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن ...
دکتر شریعتی خدایش بیامرزد وراهش پررهرو باد[گل][گل]

نفس پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:43 ق.ظ

جوان، دلی شاداب دارد و جانی بی قرار و بی تاب.
جوان، دلی بی کینه دارد و جانی همچون آیینه.
جوان، زنگار دل، آسوده تر می زداید و عشق و مهربانی را می سراید.
جوان، بر بلندای قله اندیشه و ایمان می نشیند و حقایق را نیکوتر می بیند.
و جوانی، بهار زندگی است و هنگام رستن از بردگی و بندگی .
جوانی، دوران شکفتن است و گل گفتن و شنفتن...
روز جوان بر شما مبارک
iهمیشه دلت جوان وشاد باقی بماند

مرسی عزیزم ....همچنین شما

مریم جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:50 ق.ظ

سلام تلاش ستودنی داریدامیدوارم به حق آقا امام رضا موفق باشید

سلام مریم خانم....خیلی محبت کردید ...انشالله ....متشکرم از شما

parham شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:45 ق.ظ

درود بر شما اقا مهدی . امیدوارم خیلی خوب باشید

سپاسگذارم از محبت شما ....متشکرم

طیبه شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 06:30 ق.ظ

سلام
خسته نباشید
شما با واکر راه میرید؟
وای خدای من دارم از هیجان می میرم!!
انقد که فضولیم در مورد اون بخشی که حذف کردید رو تحت الشعاع قرار داده
انگار عکسم گذاشتید
میرم ببینمشون

سلام همدرد گرامی....اگر سرحال باشم با کمک برس با واکر ساخت خودم تمرین راه رفتن میکنم هنوز خوب راه نمیرم....موفق باشی گلم

سارا شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:39 ب.ظ

سلام آقا مهدی
دیروز حرم حضرت معصومه بودم همش به یاد شما و آیدا جون و دوستان دیگه بودم امیدوارم هر روز بهتر از دیروز باشید
از جوابتون به کامنت قبلیم متوجه شدم زیاده روی کردم کمی عصبی بودم واقعا قصدی نداشتم در هر صورت متاسفم

سلام خواهر خوبم....از لطف و محبت شما قدر دانی میکنم....از اینکه بیاد ما بیماران بودی ممنونم خدا شما رو سلامت نگهدارد...از کامنت شما و خود تون کینه ای به دل ندارم...بعضی وقتها نویسنده نمیتونه کامل حق مطلب را بخوبی ادا کنه و خواننده محترم دچار منفی نگری میشود....متشکرم

نفس یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:54 ق.ظ

امروز برایت اینگونه دعاکردم! خدایا !

بجز خودت به دیگری واگذارش نکن! تویی پروردگار او!

پس قرارده بی نیازی درنفسش ! یقین دردلش !

اخلاص درکردارش! روشنی دردیده اش! بصیرت درقلبش !

و روزى پر برکت در زندگیش

آمین

امین ...یا رب

نفس یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:30 ب.ظ

عشق بخشیدن است
هنگامی که
فراموش کردن
سخت می نماید
دستگیری است
و رها نکردن
امید وار که
فردا چون امروز
پر شکوه خواهد بود.
باز گویی رازها و نجواها
و لذت بردن از
شبهای غرق در ستاره
و از همه مهم تر
عشق
آن است که بدانی
که دیگر تنها نخواهی ماند.

میلاد نور پیشاپیش مبارک
[گل][گل]

مرسی گلم...اعیاد شعبانیه بر شما مبارک

parham دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:31 ق.ظ

هرگاه زندگی را جهنم دیدی, سعی کن پخته بیرون آیی, سوختن را همه بلدند تو ساختن را یاد بگیر .

سلام دوست خوبم....ممنونم از متن جالب و امیدوار کننده شما...متشکرم

مسعود سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 06:34 ق.ظ http://MASOD900.BLOGFA.COM

سلام اقا وب باحالی داری ب منم سربزن

سلام اقا مسعود عزیز ...حتما سر میزنم سر فرصت.چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد