جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن
جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن

37>نخاعی شدن وفصل تابستان1392قسمت چهارم



سلام خدمت دوستان عزیز و همدردان گرامی، شهریور ماه 1392 مصادف است با چهار سال و ده ماه نخاعی بودن، این روزها از گرمای هوا قدری کاسته شده است.اگر عوارض بیماری مجال دهد و حس و حالی داشته باشم، ویلچرم را سوار میشوم و راهی حیاط خونه میشوم.بستن و پوشیدن برس و اسپیلنت توسط خودم، کار بس دشواری است. لذا مجبورم از مادرم کمک بخواهم، هر چند با دل و جون و با اشتیاق این کار را انجام میدهد، اما بدلیل سن وسال زیاد و پیری بستن لوازم به پاهایم برایش سخت است. همانطور که نشسته و مشغول بستن لوازم هست،بدون انکه متوجه شود به موهای سفید و چهره شکسته او مینگرم، وقتی چشمم به انبوه موهای سفیدش می افتد،به همان اندازه دلم سیاه میشود.وقتی چهره شکسته او را میبینم، به ترکهای شکسته قلبم افزوده میشود. مادری که نزدیک پنج سال است هر روز هر شب منتظر معجزه و سلامتی پسرش میباشد.....! با دیدن این صحنه ها،دلم لبریز از غم و ناکامی میشود انگار غم برای همیشه در کنج قلبم لانه کرده است....! لذا همون یک ذره انرژی و شوقی که برای راه رفتن و ورزش داشتم، خنثی میشود و دیگه حسی واسه ورزش ندارم. اما بازهم بخاطر خوشحالی و لبخند نشاندن به چهره مادرم سعی میکنم نیم ساعتی تمرین کنم و گامهای لرزان و ناقصی را با دشواری با کمک پارالل بردارم......! بعد از نیم ساعتی ورزش برای استراحت مینشینم.به گذشته فکر میکنم،به گذشته ای نه چندان دور. حدودآ شش سال قبل. خونمون بیا برویی بود. ماشین خسته از راه را در زیر درخت چنار داخل حیاط پارک میکردم. موتور سیکلت هم در گوشه دیگر انتظارم را میکشید...! همسرم با شنیدن صدای ماشین و بستن در حیاط چایی را حاظر کرده و منتظر وارد شدن من بود...! اما اکنون تنهاتر از همیشه.....! حتی اوایل بیماری و تصادف داخل حیاط دراز کشیده و همسر و مادرم با مالیدن روغن زیتون تمام بدنم را ماساژ میدادن به امید اینکه زودتر راه بیفتم و به زندگی برگردم...!  همه از تکرار این کار خسته و درمانده شدند ولی بیماری کوتاه نیامد و رحمی به خانواده نکرد....! با گرم شدن بدنم توسط آفتاب، حتی مورچه ها و پشه ها برای خوردن چربی روغن زیتون به گردم جمع میشدند.....! اما اکنون نه همسری هست نه ماساژی و نه روغنی و نه مورچه ای....! مادری  رنج دیده و خدای بزرگ تنها کسانی هستند که منو تحمل میکنند....! خداوندا هر وقت اتفاق ناگواری برایم رخ داده است و دهنم سرویس شده همه میگن عنایت و امتحان الهیه،دیگه بسه الان اینجانب فوق دکترای الهیات دارم ....! دوستان عزیز در چند روز گذشته عده ای از انسانهای بی گناه در شهر دمشق سوریه، اعم از بچه،و مادران، وپدران آنها ناجوانمردانه توسط صاحبان قدرت و سیاست قربانی شده اند.آن هم با سلاحهای شیمیایی و گاز مخرب اعصاب. با دیدن این صحنه ها خیلی ناراحت شدم و دلم گرفت.چون عوارض این گاز اعصاب درست شبیهه بیماران نخاعی است. انتشار این گاز باعث فلج و از کار انداختن تمام عضلات بدن میشود و راه تنفس را میبندد.و در نتیجه بسیاری از انسانها کشته و بسیاری دیگر مثل من نخاعی میشوند. واقعا باعث تآسف است که جان انسانهای بی گناه فقط بخاطر سیاستهای غلط آنها گرفته شود.همه ما بیماران نخاعی دنیا چشم به راه پیشرفت علم پزشکی و درمان این بیماری هستیم تا باری دیگر بتوانیم زندگی کنیم. اما متآسفانه با این جنگها و درگیری ها به تعداد ما بیماران افزوده میشود.....! خدمت خوانندگان عزیز عرض کنم. یک هفته ای است حالم مساعد نیست و مشکل گوارشی داشتم . در این مدت تمام آب بدنم خشک شده بود و کسالت باعث شد نتونم بموقع پست جدید بنویسم. برای اینکه از حال و روزم باخبر باشید چند عکس از خودم در قسمت"عکسهای مرتبط با من"آپلود کردم. اگر خواستید در مورد عکسها هم در کامنتدونی نظر بگذارید.تا قسمتی دیگر خدانگهدارتون

نظرات 17 + ارسال نظر
فلکزده پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:58 ب.ظ http://nefrinnamah.blogsky.com/

دوست عزیز خدا به تو سلامتی و به مادر عزیزت طول عمر عطا کند هر چند که میدانم هیچوقت دعاهای من مستجاب نمی شود
امیدوارم که هر چه زودتر علم پزشکی پیشرفته شود و شما معلولهای عزیز شفا یابید


شاید تو تنها کسی باشی که دلت بحال مردم بیگناه سوریه سوخته باشد و برای آنها چند خطی را نوشته باشی من به نوبه خودم از این همه احساس محبت شما تشکر میکنم و به شما آفرین میگویم...


شاید باور نکنی این روزها حال همه گرفته هست و شاید هیچکسی به اندازه من دلش شکسته نباشد ... چند وقتی هست که یک آدم نامرد به زندگی ما آتش کشیده و ما را به روز سیاه کشانده است و هر چه دعا میکنم کمتر به نتیجه می رسیم
...

ممنونم دوست خوبم.محبت داری..در مورد اون نامرد برام در قسمت یاداشت توضیح بده راهنمایت کنم متشکرم

نفس پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:04 ب.ظ

همیشه به یاد داشته باشید :
بخشش زیباترین هدیه شما به خودتون است
همیشه ببخشید
بیاد داشته باشید :
لبخند زیباترین هنر انسان است همیشه بخندید
فراموش نکنید :
آرامش بهترین و زیباترین زیبایی انسان است همیشه آرام باشید.

مرسی نفس جون.لطف کردی

طیبه جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:16 ق.ظ

سلام

امیدوارم هر چه زودتر حالتون خوب خوب بشه و مشکلات ناشی از کم آبی هم مرتفع بشه

غم و تنهائی برای همه آدماس. حتی افراد سالم هم ناراحتن.

فرق اونا با ما اینه که اونا میتونن ازین شرایط غم فرار کنن ولی ما نه تنها نمیتونیم فرار کنیم (پای فرارمان نیست!!!) بلکه با فکر به گذشته و همه چیزهائی که بخاطر آسیب نخاعیمون از دست دادیم، خودمون دنبال غم و غصه ایم!!

بدتر از همه این هست که ما انقدر برای خانواده هامون غصه آوردیم و محدودیت و خستگی و خرج !!! که دیدن رنج اونها بیشتر از هرچیز دیگه ای غصه مون میده :(

از سیاست بیزارم و از جنگ!!!
کاش یه روزی بیاد که همه جا صلح باشه و هیچکس تو این دنیا مریض و غمگین نباشه.
آمـــــــــــــــــــــــــــــین

دعا کنیم که هرچه زودتر علم پیشرفت کنه و برا ما هم راهی درست کنه
آمــــــــــــــــــــــــــــــین

خدایا نجاتمون بده
امتحانت رو هم ساده بگیر و رحم کن به ما
آمـــــــــــــــــــــــــین

سلامت و شاد باشید
التماس دعا

سلام خدمت دوست و همدرد گرامی...از محبت و لطف شما سپاسگزارم.انشالله دعاهایتان مستجاب گردد .آمین.

مهرداد زندی شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:45 ق.ظ http://iran.special.ir

سلام رفیق
خوبی؟
پسرم به دنیا اومد یه تبریک خشک و خالی هم نگفتی...

سلام مهرداد جان ....بد نیستم میگذرد...تولد پسرت را تبریک میگم امیدوارم فرزندی سالم و پشتوانه خوبی برای خانواده باشد...متشکرم

parham یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:40 ق.ظ

سلام اقای طوسی.
واقعا درست میگید این سلاح های شیمیایی که تو سوریه یا هر جای دیگه استفاده میشه اثرات خیلی مخربی داره - امیدوارم نصیب هیچ کس نشه .
راستی اقای طوسی ما یه همسایه داشتیم تو تهران , به اسم خانم طوسی میشناختمشون, با شما نسبتی دارن ؟ یک خانم مسن بودن و یک پسر هم داشتن که چند تا کوچه اونور تر خونشون بود , خیلی هم خانم مهربونی بودن .

امیدوارم هر روز بهتر از دیروز بشید . فعلا

سلام ....مرسی از نظرتون.....نه عزیزم نسبتی ندارم با این خانواده محترم....

parham یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:46 ق.ظ

عکس هاتونم دیدم . خیلیهم خوشتیپ هستید .
چه لذتی داره دراز کشیدن و خوابیدن کنار اون باغچه قشنگ خونتون .
احتمالا ستاره ها هم قشنگ میشه دید اگه الودگی هوا نداشته باشید ...

سلام دوست خوبم خیلی ممنونم از لطف شما...جای دوستان خالی...اره همیشه هوا صاف وشبها همه ستاره ها دیدنی و قشنگ است..متشکرم از حضور گرمتون

آشنایی با یک معلول قطع نخاع سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:47 ق.ظ http://iran.special.ir

سلام به آقا مهدی عزیز و گرامی
ممنون از لطفت
به گذشه فقط برای تکرار نکردن خطاهایی که موجب ناخوشی احوالت میشه فکر کن، راه دور نرو.
ایشالله با این تلاش و همتت ازدواج هم بکنی و فرزند خودت را در آغوش بکشی
ایشالله حالت دل و روده مبارکت زود خوب بشه
با آرزوی سلامتی برای شما
با داشته‌های مثبت و نداشته‌های منفی باید شاد بود

سلام دوست خوبم....مرسی از راهنمایتون...مواظب کوچلو باش...مثل خودت شیطون بار نیاد....تشکر

پسر شجاع سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:14 ق.ظ

سلام اقا مهدی
خوب و سرحالی؟
مرسی از مطالب و عکس های قشنگتون

موفق باشی

سلام پسر خوب و شجاع ....من خوبم و سرحال ...امیدوارم شما هم خوب باشی و با انرژی زیاد به استقبال سال جدید درسی بروی....دکتر و یا مهندس بشی....از اینکه نظر دادی متشکرم

ناهید چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:08 ق.ظ

سلام آقا مهدی
مطالبت بسیار جالب و زیبا بود ،خیلی قلم توانایی داری ...
در مورد سوریه خداروشکر مثل اینکه جنگ نمیشه و خدا کنه مردم سوریه هم به حقشون برسن .
از اینکه کسالت داشتید بسیار ناراحت شدم اما این دلیل موجهی نیست که به ماسر نمی زنی
آقا مهدی شما خیلی همت دارید همچنان تمرینهارو ادامه بدهید ،به امید روزی که ازدواج کنید ،
راستی چشم همه ما روشن که داداش مهرداد پدر شدن ،ان شا ا...روزی برسه که شما هم عکس بچه تون رو تو پست بذارید .
یه راستی دیگه ،عکسهاتون خیلی عالین و حتی اون گلهای باغچه خیلی زیبا هستن .دستتون درد نکنه ممنونم

سلام ستاره ناهیدم...خوبی ؟ از وقتی وبلاگ نویس شدی خیلی بی وفا شدی ....خیلی ممنونم از محبت شما...بخدا اینترنت من خیلی کم سرعت و بی مصرف شده .چند بار قطع میشه اعصابم بهم میریزه....این دلیل سر نزدنه و گرنه خوشحال میشم .....

طیبه چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:11 ب.ظ

سلام

خوبید؟

عکس جدید مبارک!! چه همکارای خوش تیپی داشتید! کجا کار میکردید؟

اون عکس چشم براه پیشرفت علمتون خیلی خوب بود.
ان شالله علم زودتر جهش بزنه

آمــــــــــــــــــــــــــــین

سلام همشهری عزیز و دوست خوبم.....لطف دارید ...یه مدتی در سال 83 در شهر عشق آباد پایتخت کشور ترکمنستان کار میکردم.....اونجا خانم مهندسین روس و ترکمن زیاد بودند و تو عکس یکیشون مهندسه و دیگری دختر خالشه.....منو خونشون دعوت کردن برای صرف شام و غذای ترکمن....! از توجه تون ممنونم....اون عکسهای شما هم که به ایملم فرستادی قشنگ و زیبا بود.....امیدوارم دوباره راه بروی.....

طیبه چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:50 ب.ظ

دوباره سلام
جناب توسی اگه امکانش هست ادرستونو برام پیام بدید

شما که عکس پارالل رو نفرستادید لااقل خودم با برادرم بیام و ببینیم پاراللو چطر باید ساخت
ممنونم

سلام طیبه خانم...چشم آدرس خونه رو براتون پیامک میکنم..من در خدمتون هستم اما تا ظهر خوابم سعی کنید بعد از ظهر تشریف بیاورید یا شب ...از نزدیک طرز ساخت پارالل را بهتون بگم......سپاسگذارم

حامدازکرج پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:22 ب.ظ http://nokhaie.blogfa.com

آقاماخیلی مخلصیم ایشالا زودخوب شی

سلام حامد جون...ممنونم که نظر گذاشتی.....وقتی تماس گرفتی و صحبت کردیم بعدش خیلی به فکر فرو رفتم اصلا برام قابل هضم نبود که بدون هیچ سانحه و تصادفی دچار عوارض این چنینی بشی .....ولی فکر کنم با فیزیوتراپی مشکل شما حل بشه انشا لله.....سپاسگذارم

بهناز (خواننده خاموش) جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:27 ب.ظ

سلام آقا مهدی به به چه عکسهای خوشملی...
ببینم با اون خانمها شیطونی هم کردی؟

سلام...از آی پی و آدرس شناختمت کی هستی....قابل شما رو نداره....والله چی بگم سر کار که قایم موشک بازی نمیکنند!!!!!!!!!!!

نفس شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:51 ق.ظ

دعایت میکنم ای دوست............ دعایت می کنم آزاده باشی..
جدا از هر چه هستی ساده باشی
دعایت می کنم مانند باران.. برای آمدن، آماده باشی
دعایت می کنم در ساغر عشق.. به کام عاشقانت باده باشی
دعایت می کنم مثل مسافر امیدِ غربتِ هر جاده باشی
دعایت می کنم در بستر عشق.. شبی همخوابِ یک سجّاده باشی
دعایت می کنم در اوجِ پرواز.. هنوزم عاشق و دلداده باشی
دعایت می کنم در هر لباسی.. کمی هم خاضع و افتاده باشی

سلام خوبی اقا مهدی
امیدوارم یه روزی برگردی به همون روزهای خوبی که با عکساشون خاطره خوب داری همونطور شاد باشی

سلام نفس جون...از دعاهای قشنگت ممنونم....از حضور گرم و با محبتت سپاسگذارم

آیدا دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:04 ق.ظ http://aida.special.ir

سلام آقای توسی
امیدوارم الان حالتون بهتر باشه...
به تلاشتون ادامه بدید و برای اینهمه پیشرفتتون خدا رو شکر کنید.
ایشالا بهتر و بهتر می شید...

سلام ایدای خوبم ممنونم از محبت شما ...براتون ارزوی سلامتی دارم در این شب ولادت امام رضا ع...

لیلا سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:43 ب.ظ http://koocheyekhalvatedel.blogfa.com

سلام اقا مهدی
هرروز به وبلاگت سر میزنم همیشه سرحال باشی که زودتر اپ کنی.بهم سر بزنی خوشحال میشم.

سلام دوست خوبم...خیلی لطف میکنید...از حضور گرمتون سپاسگذارم...چشم حتما...مرسی

فاطیما چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:19 ب.ظ http://fatima12345.blogfa.com

سلام من اولین باره به وبتون میام...براتون آرزوی سلامتی میکنم.. امیدوارم هر چه زودتر حالتون خوب بشه...
نوشتید همسرم نیست؟؟؟ چرا نیست؟؟؟
راستی خیلی خونه ی باصفایی دارید....

سلام دوست جدیدم خوش اومدی....از لطف شما ممنونم...رفته دنبال بختش...از اول بخونید همه چیزو متوجه میشوید...متشکرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد