جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن
جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن

43>فصل پاییز92قسمت آخر



سلام به تمامی خوانندگان محترم و خصوصآ همدردان گرامیم....امیدوارم زندگی تون همراه با عشق و امید باشه...! در حالیکه پنج سالو یکماه از نخاعی شدنم میگذره، هنوز به امید راه رفتن دوباره نفس میکشم و هر روز با مشکلات و عوارض نخاعی بودن،دستو پنجه نرم میکنم....! زیرا سیستم دفاعی بدن و جسم ما از کارایی نرمالی برخوردار نیست.و به همین دلیل باید خیلی مواظب علتهایی باشیم که معلولی اضافه بر معلولیتمان ایجاد نشود...! اواخرپاییز بنظر من از اصل زمستان سردتر میباشد. البته این به شرایط جغرافیایی هر شهر و منطقه تفاوت دارد. چند بار بعد از دوش گرفتن دچار سرماخوردگی شدید شدم.از اون موقع به بعد همیشه بعد از حموم میرم کنار بخاری تا بدنم خشک بشه و سعی میکنم با گوش پاک کن، اب داخل گوشهایم را خشک کنم..و با نوشیدن یک فنجان قهوه داغ، خستگیم را به ارامش تبدیل میکنم...! این روزها افتاب را از پشت پنجره اطاقم دریافت میکنم.چون داخل حیاط نسیم سردی هست که تا مغز استخوان نفوذ میکند.این روزها مثل بچه ها با هلیکوپتری که خریدم بازی میکنم.این بازی باعث میشه چند دقیقه ای سرگرم و داخل خونه غلت بزنم چون بارها به دیوار برخورد میکنه و چپه میشه و دوباره باید وسط اطاق قرار بگیره تا اماده پرواز باشه..!عکسهایی از این لحظات گرفتم،تا با شما به اشتراک بگذارم اما سایت ،آپلود فایلهایم مشکل فنی دارد و نتوانستم آنها را آپ کنم...! فردا شب مصادف است با شب یلدا،همون شب چله سنتی خودمون.شب یلدا بلندترین شب سال میباشد که با جمع شدن تمام افراد خانواده نزدیک،در خانه بزرگتر فامیل و با خوردن شام و میوه همراه و برگزار میشود. هندوانه شب یلدا،یکی از پایه ها و اساسی ترین سنبل شب چله،از قدیم بوده و هست...! خیلی ها در این شب فال حافظ میگیرند و برای هر شخص،یکباردیوان حافظ را باز میکنند،و شعر نوشته شده را در وصف فرد مورد نظرمیخوانند...!تمام اداب و رسوم قدیمی را باید پاس بداریم و از برکات ان که صمیمیت و باهم بودن میباشد پیروی کنیم...امیدوارم طول عمرتان مثل شب یلدا بلند و پر از خوشی و صمیمیت باشد..پیشاپیش این شب را به همه دوستان تبریک میگم و آرزو دارم تمام بیماران نخاعی بزودی درمان بشوند و زندگی خوبی را آغاز کنند..! همین لحظه پیامکی از همدرد گرامیم دریافت کردم که تقدیم میکنم به تمامی همدردان عزیزم: سفیدی برف را برای روحتان،سرخی انار را برای قلبتان،شیزینی هندوانه را برای عشقتان،و بلندی یلدا را برای زندگی قشنگتان،آرزومنم...! یلداتون مبارک..! چند روز آینده هم اول ژانویه است و سال نو میلادی میباشد...پیشاپیش این سال نو را که مصادف با اول زمستان است را نیز به همه دوستان تبریک میگم..کریسمس هم به نوعی برای من پر از خاطره میباشد...وقتی بچه بودم عاشق عکسهای طبیعت و چراغونیهایی کریسمس بودم...صحنه این تصاویر حکایت از بارش برف زمستانی و پوشیده شدن پشت بام خونه های شیروانی و درختان کاج و سرو، توسط برف زیاد و روشن بودن چراغهای رومی در شبهای سرد و دیدن خونه ای که لوله بخاری یا شومینه اش،احساس گرمی داخل خونه را تداعی میکرد..! بابا نوئل هم که با اون لباسهای قرمز و کلاه قرمزش، ما رو بیاد عمو نوروز خودمون میندازه...! باری عزیزان: وقتی تنها میشوم و فکر آینده و زندگی معلولانه را تصور میکنم،خیلی برایم درکش سخت و جان فرساست...! وقتی به نبودن مادر و تنها امید زندگیم فکر میکنم، مغزم سوت میکشد...! خدایا تو که چنین درد بی درمانی را بجانم انداختی، لااقل صبر و تحمل این شرایط را هم به من عنایت کن...! خدایا اینو میدونم که بد هیچ بنده ات را نمیخواهی...اما تا تو نخواهی هیچ برگی بی حکم تو از درختی بر زمین نمی افتد...! خدایا خودت میدانی چقدر درد و رنج متحمل شدم، اگر این سزای گناهان من بوده،قبولدارم...! ولی دیگر بس است..! دیگر جانم به لبم رسیده است...! خدایا منم زندگی میخواهم..! منم همسرو شریک غمو شادی میخواهم...! خدایا اگر تو بخواهی، میتوانم روی پای خودم بایستم....! خدایا هیچ لذتی بهتر از این نیست، که با پای خود برای گرفتن وضو گام برداری...! بیا و دنیا را برایم روشن کن،رنگی کن،شیرین کن،سبز کن،...! خدایا خودت میدانی کمتر کسی هست که از من راضی و خشنود نباشد..! خدایا مگر رضایت مردم و بندگانت در پیشگاه تو،جایگاه و منزلتی ندارد...! خدایا نمیدانم رو چی حسابی، تنبیه میکنی و به چه کسانی،وکارهایی پاداش میدهی..! آنان که از نظر ما ظالم و ستمگرند، دارند به زندگی خودشان ادامه میدهند...! آنان که هیچ شرم و حیایی ندارند، هنوزم مشغول عیش و نوشن..! خدایا اگر من جسارتی کردم منو به بزرگی خودت ببخش،چون نمیتوانم  حرف دلم را نزنم...! خدایا من را بخودم واگذار نکن..چون من آدم بشو نیستم...! ....../ تا قسمتی دیگر خدانگهدارتون  عکسها بروز شد


42>فصل پاییز 92قسمت سوم

سوم دسامبر برابر با دوازدهم آذر ماه روز جهانی معلولین را بر تمامی معلولان و همدردان عزیزم تبریک میگویم و سلامتی و کامیابی را از درگاه خداوند متعال برایشان آرزومنم .....


سلام گرم منو در این فصل نسبتآ سرد پاییزی پذیرا باشید.امیدوارم همیشه شادو سلامت باشید و در زندگی تون موفق و از عنصر عشق بی بهره نباشید..بیست و چهارم آذر ماه سال 1392 مصادف شد با پنج سال نخاعی بودنم..یادم میاد پنج سال قبل در چنین روزی آخرین گامها را با پاهای سالم برداشتم. در حالیکه مراسم ازدواجم داشت به پایان میرسید و مهمانان برای صرف نهار آماده میشدند،من بطرف ماشینم قدم برداشتم تا برای تکمیل شدن مراسم عروسی،راهی آرایشگاهی بشوم که عروس خانم آنجا بسر میبرد و برای ملحق شدن به مراسم در انتظار من بود. نشستم پشت رل و حرکت کردم و هنوزم که پنج سال از اون لحظه میگذرد به مقصد و مقصودم نرسیدم.....!!!   خوانندگان گرامی: یک پنج سالی میشنوید ولی این پنج سال عادی نبوده و نیست. به اندازه بیست سال پیرو شکسته کرده منو....اونهایی که تجربه نخاعی شدن را دارند و یا دیده اند درک میکنند دقیقآ منظورم چی هست و چی میگم!!!!!!!!!!   سال اول نخاعی شدن، هر روز و شبهایش پر از درد و رنج و همراه با زجر فراوان و نا امیدی میگذرد. که زبان در توصیف واقعی آن قاصر است...خصوصآ مدتی که بیمار در بخش مراقبتهای ویژه بستری میباشد.چون تجربه تلخ آن روزها و شبها هیچوقت از ذهن انسان محو نمیشود.بنابراین باید بر درب ورودی این بخش نام شکنجگاه ویژه نصب گردد....تا اسم و خدمات دریافتی در هم بگنجد...البته نا گفته نماند که آسیب نخاعی و مغزی، بخودی خود بیشترین سهم را در شکنجه و راههای متداول درمان اولیه و ثانویه دارد....که در اینجا چند نمونه را یادآوری مینمایم:اولین شکنجه، ملاق زدن و غلت زدن ماشینه که آدم خودش بعضی از صحنه ها رو متوجه میشه، و وقتی میخواهی بلند بشوی و از مهلکه فرار کنی، هیچ حس و نایی نداری!! و دردناکترین اینکه وقتی مهره های گردن شکسته باشه، برای کشیدن و جلوگیری از آسیب بیشتر،وزنه ای 15 الی20 کیلویی،توسط قلابی به شقیقه ها وصل میشود که آه از نهاد بیمار درمیاورد. چون تنها عضوی که حس دارد سر بیماراست.!! در مرحله بعد خارج شدن از اطاق عمل و موقع بهوش آمدن بیمار است که خیلی اون لحظه سرد و احساس بی کسی به آدم دست میده!!!خصوصآ وقتی متوجه میشوی که عمل بیفایده بوده و نمیتونی با انگشت دستت اشکهای در حال جاری شدن رو پراکنده کنی !! اشکها بی اختیار میجوشند کاسه چشم پر میشود دیگر جایی ندارد، اشکها راحت ترین راه را انتخاب میکنند،جاری شدن از گوشه چشم، بر روی شقیقه ها! که گاهی وقتها به داخل گوش هم راه پیدا میکنند، اینو حس میکردم!!! و بدترین شکنجه دیگر: تعویض لوله تزریق مایعات به معده میباشد که هر چهار روز یکبار تعویض میشد..این لوله از طریق مجرای بینی به مری و در نهایت به داخل معده میرسید...این عمل بدون بی حسی و بیهوشی انجام میگرفت...و وقتی آبمیوه و مایعات سرد را با سرنگ بزرگ تزریق میکردند، سردی آن بینی را میخاروند...فکر شو بکن انگار با بینی غذا بخوری!!!! و از بخت بد من رگهای ظریف و پنهان،دردسری بزرگ ، برای تزریق خون و سرومهای خونساز و دیگر بود...بازوهایم را کش میبستن تا رگها خودشون رو نشون بدهند..اما با پیدا کردن رگ و وصل کردن آنژوکت،کار تمام نبود.چون اون رگ بیست دقیقه بیشتر دوام نمیاورد و دوباره تکرار و باز تکرار.....حالا با این وجود فکر کنید یک پرستار بد اخلاق و عصبی هم آن شیفت نصیب شما باشد...آن روز یا شب برایم جهنم بود...و یک نمونه دیگر اینکه گیر کردن لوله تنفسی یا همون اینتوپه میباشد! که هر لحظه امکان خفگی وجود دارد و برای رفع این عارضه باید هر چند دقیقه یبار ساکشن انجام داد...همه اینها وقتی به بهبودی بیمار کمک میکند که پرستار بموقع به داد بیمار برسد و اگر پرستار با تجربه نباشد،این بیمار است که باید سختی و زجر بکشد...و یکبار برای خودم اتفاق افتاد،پرستار با اشاره و دیدن حال خراب من برای ساکشن اقدام کرد...بعد از اتمام کار و در آوردن لوله ساکشن،یادش رفت که لوله دستگاه را به لوله داخل دهانم وصل نماید...تا بتوانم با کمک دستگاه تنفس کنم....من فکر کردم پرستار رفته برای من کاری انجام دهد یا چیزی،دارویی بیاورد...همانطور بی صبرانه و با چشمانی گرد در حال خفه شدن بودم...پرستار دیگری متوجه حال خراب من شد...آمد نزدیکم با دیدن چشمها و کبود شدنم فهمید لوله جدا شده..لوله اینتوپه را وصل کرد!!! از این پرستار ممنونم که جان ناقابل منو با کوچکترین حرکت از رفتن به اون دنیا نجات داد...اما حالا کو زبانی، که بخوای از پرستار فعلی تشکر کنی و یا از پرستار قبلی شکایت کنی..!، چطور میخوای پرستار خاطی را متهم کنی..! فقط اینو بگم عزیزان با همین سادگی اکثر بیماران از دنیا میروند..! اما روی کاغذ چه دلایل غریبی وکمبودهای جسمی بیمار،را مقصر اصلی فوت مینویسند که اصلا ربط به از دنیا رفتن بیماران ندارد...! بگذریم  عزیزان درد دل بسیار است و وقت کم!!!!  سالهای دوم و به بعد هم، همانطور با امید به بهبودی میگذرد...اما هر سال که میگذرد امید بیمار برای راه رفتن دوباره کمتر میشود...دیگه توانی واسه ایستادن نیست دیگه نایی واسه قدم برداشتن نیست...با همه این فکرهای منفی و نا امیدانه، بازهم نباید از خدا قافل شد....نباید از پیشرفت علم نا امید شد...! دوستان عزیزم چهاردهم آذر ماه وبلاگم یکساله میشود..در اینجا از همه خوانندگان محترم،بخاطر همراهی و همدردی و تشویق که از طریق کامنتها و پیغامها و ایملهای شما ارسال شده سپاسگزارم..همیشه سعی کردم به نظرات و پیشنهادات خوب عمل کنم و حتی انتقادات رو جوابگو باشم...در این مدت یکساله شدن وبلاگم..افتخار داشتم که تقریبآ24000هزاربار وروردی داشته باشم . که این رقم بدون تقلب و تبلیغ سایتهای معروف بوده است یعنی میانگین معادل روزی 60بار ورودی که این آمار برای گوگل قابل ملاحظه میباشد . چیزیکه برایم مهم و هدفم است خبر رسانی و استفاده دو طرفه از تجربه و خاطرات میباشد. البته امیدوارم روزی برسه که علم پزشکی بقدری در بخش مغز و نخاع پیشرفت کند که هر کسی که دچار حادثه و آسیب میشود به این نوشته های قدیمی احتیاج پیدا نکند و بتواند در روزهای اولیه درمان و با پاهای خود از بیمارستان به خانه برگردد......باز هم از همه شما که کامنت مینویسید و عقاید خود را به اشتراک میگذارید ممنونم ....شادی و سلامتی شما دوستان، آرزوی قلبی من میباشد......تا قسمتی دیگر خدانگهدار> عکسها بروزشد