جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن
جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن

42>فصل پاییز 92قسمت سوم

سوم دسامبر برابر با دوازدهم آذر ماه روز جهانی معلولین را بر تمامی معلولان و همدردان عزیزم تبریک میگویم و سلامتی و کامیابی را از درگاه خداوند متعال برایشان آرزومنم .....


سلام گرم منو در این فصل نسبتآ سرد پاییزی پذیرا باشید.امیدوارم همیشه شادو سلامت باشید و در زندگی تون موفق و از عنصر عشق بی بهره نباشید..بیست و چهارم آذر ماه سال 1392 مصادف شد با پنج سال نخاعی بودنم..یادم میاد پنج سال قبل در چنین روزی آخرین گامها را با پاهای سالم برداشتم. در حالیکه مراسم ازدواجم داشت به پایان میرسید و مهمانان برای صرف نهار آماده میشدند،من بطرف ماشینم قدم برداشتم تا برای تکمیل شدن مراسم عروسی،راهی آرایشگاهی بشوم که عروس خانم آنجا بسر میبرد و برای ملحق شدن به مراسم در انتظار من بود. نشستم پشت رل و حرکت کردم و هنوزم که پنج سال از اون لحظه میگذرد به مقصد و مقصودم نرسیدم.....!!!   خوانندگان گرامی: یک پنج سالی میشنوید ولی این پنج سال عادی نبوده و نیست. به اندازه بیست سال پیرو شکسته کرده منو....اونهایی که تجربه نخاعی شدن را دارند و یا دیده اند درک میکنند دقیقآ منظورم چی هست و چی میگم!!!!!!!!!!   سال اول نخاعی شدن، هر روز و شبهایش پر از درد و رنج و همراه با زجر فراوان و نا امیدی میگذرد. که زبان در توصیف واقعی آن قاصر است...خصوصآ مدتی که بیمار در بخش مراقبتهای ویژه بستری میباشد.چون تجربه تلخ آن روزها و شبها هیچوقت از ذهن انسان محو نمیشود.بنابراین باید بر درب ورودی این بخش نام شکنجگاه ویژه نصب گردد....تا اسم و خدمات دریافتی در هم بگنجد...البته نا گفته نماند که آسیب نخاعی و مغزی، بخودی خود بیشترین سهم را در شکنجه و راههای متداول درمان اولیه و ثانویه دارد....که در اینجا چند نمونه را یادآوری مینمایم:اولین شکنجه، ملاق زدن و غلت زدن ماشینه که آدم خودش بعضی از صحنه ها رو متوجه میشه، و وقتی میخواهی بلند بشوی و از مهلکه فرار کنی، هیچ حس و نایی نداری!! و دردناکترین اینکه وقتی مهره های گردن شکسته باشه، برای کشیدن و جلوگیری از آسیب بیشتر،وزنه ای 15 الی20 کیلویی،توسط قلابی به شقیقه ها وصل میشود که آه از نهاد بیمار درمیاورد. چون تنها عضوی که حس دارد سر بیماراست.!! در مرحله بعد خارج شدن از اطاق عمل و موقع بهوش آمدن بیمار است که خیلی اون لحظه سرد و احساس بی کسی به آدم دست میده!!!خصوصآ وقتی متوجه میشوی که عمل بیفایده بوده و نمیتونی با انگشت دستت اشکهای در حال جاری شدن رو پراکنده کنی !! اشکها بی اختیار میجوشند کاسه چشم پر میشود دیگر جایی ندارد، اشکها راحت ترین راه را انتخاب میکنند،جاری شدن از گوشه چشم، بر روی شقیقه ها! که گاهی وقتها به داخل گوش هم راه پیدا میکنند، اینو حس میکردم!!! و بدترین شکنجه دیگر: تعویض لوله تزریق مایعات به معده میباشد که هر چهار روز یکبار تعویض میشد..این لوله از طریق مجرای بینی به مری و در نهایت به داخل معده میرسید...این عمل بدون بی حسی و بیهوشی انجام میگرفت...و وقتی آبمیوه و مایعات سرد را با سرنگ بزرگ تزریق میکردند، سردی آن بینی را میخاروند...فکر شو بکن انگار با بینی غذا بخوری!!!! و از بخت بد من رگهای ظریف و پنهان،دردسری بزرگ ، برای تزریق خون و سرومهای خونساز و دیگر بود...بازوهایم را کش میبستن تا رگها خودشون رو نشون بدهند..اما با پیدا کردن رگ و وصل کردن آنژوکت،کار تمام نبود.چون اون رگ بیست دقیقه بیشتر دوام نمیاورد و دوباره تکرار و باز تکرار.....حالا با این وجود فکر کنید یک پرستار بد اخلاق و عصبی هم آن شیفت نصیب شما باشد...آن روز یا شب برایم جهنم بود...و یک نمونه دیگر اینکه گیر کردن لوله تنفسی یا همون اینتوپه میباشد! که هر لحظه امکان خفگی وجود دارد و برای رفع این عارضه باید هر چند دقیقه یبار ساکشن انجام داد...همه اینها وقتی به بهبودی بیمار کمک میکند که پرستار بموقع به داد بیمار برسد و اگر پرستار با تجربه نباشد،این بیمار است که باید سختی و زجر بکشد...و یکبار برای خودم اتفاق افتاد،پرستار با اشاره و دیدن حال خراب من برای ساکشن اقدام کرد...بعد از اتمام کار و در آوردن لوله ساکشن،یادش رفت که لوله دستگاه را به لوله داخل دهانم وصل نماید...تا بتوانم با کمک دستگاه تنفس کنم....من فکر کردم پرستار رفته برای من کاری انجام دهد یا چیزی،دارویی بیاورد...همانطور بی صبرانه و با چشمانی گرد در حال خفه شدن بودم...پرستار دیگری متوجه حال خراب من شد...آمد نزدیکم با دیدن چشمها و کبود شدنم فهمید لوله جدا شده..لوله اینتوپه را وصل کرد!!! از این پرستار ممنونم که جان ناقابل منو با کوچکترین حرکت از رفتن به اون دنیا نجات داد...اما حالا کو زبانی، که بخوای از پرستار فعلی تشکر کنی و یا از پرستار قبلی شکایت کنی..!، چطور میخوای پرستار خاطی را متهم کنی..! فقط اینو بگم عزیزان با همین سادگی اکثر بیماران از دنیا میروند..! اما روی کاغذ چه دلایل غریبی وکمبودهای جسمی بیمار،را مقصر اصلی فوت مینویسند که اصلا ربط به از دنیا رفتن بیماران ندارد...! بگذریم  عزیزان درد دل بسیار است و وقت کم!!!!  سالهای دوم و به بعد هم، همانطور با امید به بهبودی میگذرد...اما هر سال که میگذرد امید بیمار برای راه رفتن دوباره کمتر میشود...دیگه توانی واسه ایستادن نیست دیگه نایی واسه قدم برداشتن نیست...با همه این فکرهای منفی و نا امیدانه، بازهم نباید از خدا قافل شد....نباید از پیشرفت علم نا امید شد...! دوستان عزیزم چهاردهم آذر ماه وبلاگم یکساله میشود..در اینجا از همه خوانندگان محترم،بخاطر همراهی و همدردی و تشویق که از طریق کامنتها و پیغامها و ایملهای شما ارسال شده سپاسگزارم..همیشه سعی کردم به نظرات و پیشنهادات خوب عمل کنم و حتی انتقادات رو جوابگو باشم...در این مدت یکساله شدن وبلاگم..افتخار داشتم که تقریبآ24000هزاربار وروردی داشته باشم . که این رقم بدون تقلب و تبلیغ سایتهای معروف بوده است یعنی میانگین معادل روزی 60بار ورودی که این آمار برای گوگل قابل ملاحظه میباشد . چیزیکه برایم مهم و هدفم است خبر رسانی و استفاده دو طرفه از تجربه و خاطرات میباشد. البته امیدوارم روزی برسه که علم پزشکی بقدری در بخش مغز و نخاع پیشرفت کند که هر کسی که دچار حادثه و آسیب میشود به این نوشته های قدیمی احتیاج پیدا نکند و بتواند در روزهای اولیه درمان و با پاهای خود از بیمارستان به خانه برگردد......باز هم از همه شما که کامنت مینویسید و عقاید خود را به اشتراک میگذارید ممنونم ....شادی و سلامتی شما دوستان، آرزوی قلبی من میباشد......تا قسمتی دیگر خدانگهدار> عکسها بروزشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد