جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن
جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن

40>فصل پاییز عید تا عید



با سلام و عرض ادب و ارادت خدمت خوانندگان و همدردان عزیزم،عید سعید قربان رو به شما دوستان تبریک میگم و امیدوارم خداوند متعال به مناسبت این اعیاد پزرگ همه ما را از نعمت راه رفتن بی نصیب نگرداند....اکنون که دارم تایپ میکنم از پنجره اطاقم شاهد بارش باران پاییزی هستم و دیدن این منظره شادی و نشاطی را در دلم شکوفا کرده و باعث شد که با نوشتن چند سطری در خدمت عزیزان باشم...چند روز قبل همسر سابقم به اتفاق پدر و مادرش برای دیدن من به خانه ما تشریف آوردند. مادرم در آشپزخانه مشغول آماده کردن شام و پختن غذا بود...من و مهمانها از گذشته حرف میزدیم و هر کدام از راضی بودن و بدی ندیدن از خانواده هم اعتراف میکردیم...از حرفهای آنان میشد استنباط کرد که جدایی همسرم از من تصمیم اشتباه و غلطی بوده که در زمان خود گرفته شده است...در حین صحبت کردن چشمهای همه خیس و اشک آلود بود....بیشتر از هر کسی همسرم ناراحت و غمگین بود و نتوانست جلوی جاری شدن اشکهایش را بگیرد....با دیدن جاری شدن قطرات اشک از چشمهای همسر سابقم من هم تحت تآثیر قرار گرفتم و بغض عجیبی گلویم را میفشرد...به سختی احساسم را کنترل کردم. برای عوض کردن جو و خوشحالی آنها خبر درمان بیماری آسیب نخاعی در کشور چین را عنوان کردم....در ادامه صحبت هام از سرنوشت هر انسانی گفتم که بدست خدا رقم میخورد و هیچکس نمیتواند مانع از تقدیر و سرنوشتی که در انتظار آن هست بشود....و در آخر، ازدواج مجدد همسرم را به او تبریک گفتم و خوشبختی و سعادت را برایش آرزومند شدم.....!   نوشتن این مطالب برایم بسی سخت و دشوار است ولی خدا همانقدر به من صبر و شکیبایی عنایت کرده است که بتوانم از پس این همه تراژدی و خاطرات دردناک برایم.....پیشاپیش عید سعید غدیر را به تمام خوانندگان و همدردان محترم تبریک و تهنیت میگویم و از خداوند متعال برای همه انسانهای دردمند و نیازمند سلامتی و شادکامی انتظار دارم....در این ایام عید قربان و عید سعید غدیر مراسم ازدواج زیادی از اقوام و آشنایان بوده و هست.اما به دلیل سرد شدن هوا از رفتن به این مراسمها معذورم. از همین طریق از همه آنها عذر خواهی میکنم و برای آنها زندگی خوب و خوشی را خواستارم....! این روزها کماکان یک ساعتی داخل اطاقم ورزش میکنم و با استفاده از پارالل کوچک قدمهای ناقصی برمیدارم....و به مناسبت این اعیاد سعید برای خودم اسباب بازی خریدم تا از تنهایی دربیام و علاوه بر ورزش و اینترنت، سرگرمی دیگری داشته باشم.....این اسباب بازی هلیکوپتر کنترلی است که با بستن دوربین عکاسی به آن، به پرواز درمیارمش و تا نزدیک پرنده ها و درختان توی حیاط میبرم.....! انشالله هوا بهتر بشه میرم تو حیاط و عکسهایی توسط این هلیکوپر برایتان میگیرم....فقط خواهش میکنم به کسی نگید چون میترسم منو مثل دانشمندان هسته ای ترور کنند....!!!!! در ضمن یکی از همدردان عزیز وسیله ای بنام مینی بایک خریده، تا از آن برای تحرک پاهایش استفاده کند. عکس این وسیله برقی را در قسمت عکسهای مرتبط با من آپلود میکنم تا شما عزیزان ببینید و اگر خواستید بخرید. قیمت این وسیله توانبخشی280.000 تومان میباشد...! تا قسمتی دیگر خدانگهدارتون







39>نخاعی شدن و فصل پاییز92 قسمت اول



سلام به تمام خوانندگان عزیز.امیدوارم شادو سلامت باشید.با رسیدن فصل قشنگ پاییز،روح و روان من هم پاییزی میشود. هر چند که با نخاعی شدنم در فصل پاییز خاطره خوبی از این فصل ندارم. اما خاطره های خوب و دل انگیز زیادی همچون برگهای زرین و طلایی درختان پاییزی،صفحات دفتر خاطراتم را زیبا و بیادماندنی ساخته است.....! هنگام غروب آفتاب سوار بر ویلچر میشوم و خود را به ایوان خونه میرسانم، تا با دلی لبریز از غم به تماشای غروب آفتاب بنشینم..نظاره کردن این صحنه امید را در دلم شکوفا میکند...چون اعتقاد دارم هر غروبی یک طلوعی بهمراه دارد...و هر شب بعد از غروب خورشید به همین امید داخل ایوان خونه به ورزش و حرکات توانبخشی میپردازم....! از همه دوستان و همدردان عزیزم خواهش میکنم، در هر شهری که هستند با افراد بیمار و نخاعی شهر خود در ارتباط باشید و سعی کنید وبلاگهای همدیگر را به تمام افراد نخاعی که میشناسید،ارائه دهید. تا همه با هم بتوانیم از این فرصت و فن آوری روز برای آگاهی رساندن و کمک به همنوعان خود بهترین استفاده را ببریم....! از کسانی که از پهنای باند و کیفیت بالای اینترنت بهرمندند استدعا دارم اگر به هر زبان خارجی مسلط هستند به همان کشور مربوطه و وبسایتها و وبلاگهای بیماران نخاعی و بیمارستانها و دانشگاهها و پژوهشکده های علمی تماس برقرار کنید و از پیشرفتهای کشورهای دیگر همه را مطلع نمایید...اینترنت بنده کم سرعت است و اصلا نمیتوانم از قیلترشکنها استفاده کنم...!در ضمن میتوانید از ترجمه گر گوگل هم برای ترجمه مقالات و وبسایتهای خارجی کمک بگیرید....! هدف من از ایجاد وبلاگ ارائه تجربیات و خاطراتم میباشد.که در چهارچوب زندگی فقیرانه و سختیهای خاص خود خلاصه میشود...سعی میکنم هر وبلاگی که نویسندش بیمار نخاعی یا شبیهه آن باشد را لینک کنم. تا همه بتوانند از تجربیات فرد مورد نظر استفاده کافی ببرند...گاهی این تجارب و خاطرات خیلی به نفع بیمار میشود. زیرا همیشه فرصت دکتر رفتن یا بیمارستان برای ما نخاعی ها وجود ندارد...و دیگر اینکه تمام دکترها تجربیات عملی خود را از بیماران بدست میاورند...به همدردان توصیه میکنم حتما لااقل هر شش ماه یکبار آزمایش خون و دیگر آزمایشات را چکاپ کامل بگیرند تا از عوارض و بیماریهای دیگر جلوگیری شود...! ما بیماران میتوانیم مشکلات زیادی را با هم در میان بگذاریم و راهی برای مقابله با بیماری و نا امیدی پیدا کنیم....! با عشق به خدا و عشق بهمدیگر روزهای سخت بیماری و گذروندن لحظه های تنهایی را با صمیمیت سپری کنیم...! گرچه از فاصله ماه زمن دورتری/ولی انگارهمین جاوهمین دوروبری/ماه می تابد وانگارتویی میخندی/باد می ایدو انگارتویی میگذری/...........! زندگی اتشکده ای است که هیچ آبی نمیتواند آن را خاموش کند و هیچ مرهمی آن را سرد،مگر محبت دوستان واقعی/......! نگران فردایت نباش چون خدای دیروز و امروزت خدای فردایت هم هست/ آرزودارم ناخواسته بدست آوری،آنچه را که خواسته ات است،تا که با خود بیندیشی،آیاکسی برایم آرزویی کرده بود/......! چند روز قبل خبری از تلویزیون ایران شنیدم،که با روش کشت سلولهای بنیادی در بیمارستان سینا، توانسته اند بیماری بی اختیاری ادرار را درمان کنند..امید است بزودی درمان ضایعه نخاعی هم با این روش انجام پذیرد....! تا قسمتی دیگر خدانگهدار.                                                                                                     توجه توجّّّّّّّّّّّّّّّـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه توجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه خبر خوش درمان اسیب نخاع تا دوسال دیگر......اصل خبر در ذیل بعرض شما مرسد                   

دانشمندان چینی از نتیجه بخش بودن درمان سلول‌های بنیادی برای بازیابی توانایی راه رفتن در برخی بیماران خبر می‌دهند.

به گزارش سرویس علمی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، پس از حصول پیشرفت در دور دوم آزمایش استفاده از سلول‌های بنیادی برای رشد مجدد فیبرهای عصبی، محققان شبکه صدمات نخاعی چین (ChinaSCINet)، دور سوم و نهایی این آزمایش را تصویب کردند که از پاییز 2013 آغاز خواهد شد.

در مرحله دوم این روش درمانی که در شهر کونمینگ چین و بر روی 20 بیمار دچار آسیب نخاعی انجام گرفت، سلول‌های بنیادی خون بند ناف به بیماران پیوند زده شد که 15 بیمار دچار قطع نخاع کامل موفق به بازیابی توان راه رفتن پس از هفت سال شدند.

دکتر «وایز یانگ» مدیر اجرایی ChinaSCINet تأکید می‌کند: برای نخستین بار شاهد بازسازی و رشد مجدد طناب نخاعی هستیم؛ این روش درمانی شامل تزریق سلول‌های تک هسته‌ای خون بند ناف به نخاع آسیب دیده بیمار است که به بازسازی مجدد اعصاب کمک کرده و لیتیوم نیز به رشد فیبرهای عصبی منجر می‌شود.

به گفته «یانگ»، در صورت کسب نتیجه قطعی در مرحله نهایی آزمایش، هیچ بیمار قطع نخاعی از راه رفتن برای تمام عمر محروم نخواهد شد.

هر جزء از این روش درمانی ترکیبی در فاز سوم بر روی 120 بیمار در چین و 120 بیمار در هند، نروژ و آمریکا مورد آزمایش قرار خواهد گرفت.

در صورت موفقیت آمیز بودن نتایج مرحله سوم، استفاده از این روش نوین درمانی تا سال 2015 به تصویب خواهد رسید.

38> تابستان92 میلاد امام هشتم(ع)



سلام به تمام خوانندگان و دوستان و همدردان عزیزم. امروز پنجشنبه بیست و هشتم شهریورماه1392 میباشد. دو روز قبل میلاد مبارک حضرت رضا(ع) بود. چون بنده ساکن دیار توس و مشهد مقدس میباشم،لذا خود را ملزم میدانم پست امروزم را اختصاص بدهم به مولا و سلطانم،تا همه خوانندگان دمی آرامش پیدا کنند.شاید شما هم یک بار مهمان حرم رضوی بوده باشید. وقتی در سپیده دم صبحگاهی برای زیارت،بطرف حرم گام برمیداری،انگار سنگینی پاهایت را احساس نمیکنید. چون اون لحظات هر قدم که بر میداری و نزدیکتر میشوی، رایحه و شمیم رضوی مشام را مست میکند و هوا سرشار از بوی خوش گلاب و زعفران و صدای تلاوت قران است. بسیاری از بزرگان و شیفتگان اهل بیت(ع) هنگام داخل شدن به حرم رضوی با چشمانی اشکبار اذن دخول را میخوانند و به احترام حضرت،تعظیم میکنند.تفاوتی که بین زیارت از نزدیک و از راه دور وجود دارد این است که،وقتی از راه دور سلام میکنیم،سلام ما به روح امام میرسد اما وقتی نزدیک باشیم بی گمان توجه ایشان به ما بیشتر میشود.مثل کسیکه برای عیادت از بیمار یا دیدن،به منزل ما می اید، تا کسی که با تلفن حال ما رو جویا میشود...........!آمده ام شاه،پناهم بده...........خط امانی زگناهم بده.........ای حرمت منجی درماندگان..........دور مران از در،راهم بده...........ای گل بی خار گلستان عشق..........قرب مکانی چو گیاهم بده.........لایق وصل تو که من نیستم...........اذن به یک لحظه نگاهم بده..............تا که زعشق تو گدازم چوشمع.............گرمی جانسوز به آهم بده.............لشگرشیطان به کمین من است.............بی کسم ای شاه پناهم بده...........ازصف مژگان نگهی کن به من............با نظری یاروسپاهم بده...........درشب اول که به قبرم نهند............نوربدان شام سیاهم بده.............ای که عطا بخش همه عالمی...........جمله حاجات مرا هم بده...!!!!!  امام موسی ابن جعفر فرمودند:هر کس قبر فرزندم را زیارت کند خداوند ثوابی معادل هفتاد حج مبرور به او عطا میکند.و اگر شبی را در کنار قبر او بسر برد مانند کسی است که خداوند را در عرش زیارت کند..../ ضریح مطهر امام رضا(ع)سرپناه مردم بی پناه و تکیه گاه بی کسان است. افرادی که با هر درد و رنجی از همه جا رانده شده اند با چشمانی مملو از خواهش و التماس به مرقد ثامن الحجج در مشهد مقدس پناه میبرند.دلهای شکسته بسیاری به پنجره فولاد امام رضا گره زده شده است.و اکثر انها شبها و روزهای زیادی در آرزوی شفا در کنار پنجره فولاد به انتظار مینشینند.بنظر من قرار نیست امام رضا همه بیماران را شفا دهد.آنهایی هم که متوصل میشوند و شفا میگیرند،شفا گرفتنشان از طرف خدا مقدر شده است. و به واسطه یک امام خاص شفا میگیرند.برای پیامبر اکرم (ص) و دیگر امامان اعتباری اختصاص داده شده است.که مثلا هر یک از انها میتوانند هزار تا دو هزار نفر را طی یکسال شفا دهند.اسامی افرادی که قرار است به واسطه این بزرگان شفا بگیرند از پیش مشخص است. و اینگونه نیست که هر کسی برای شفا اقدام کند شفا بگیرد.پیامبران و امامان تنها افرادی هستند که مستقلآاز اعتبار شفا دادن برخوردارند....امیدوارم شما خواننده و همدرد عزیزم یکی از این افراد برگزیده باشید....در آخر این ولادت را به همه شما عزیزان تبریک میگم و آمیدوارم بزودی به زیارت امام هشتم نائل و رهسپار مشهد مقدس شوید....../ تا قسمتی دیگر خدانگهدارتون 

37>نخاعی شدن وفصل تابستان1392قسمت چهارم



سلام خدمت دوستان عزیز و همدردان گرامی، شهریور ماه 1392 مصادف است با چهار سال و ده ماه نخاعی بودن، این روزها از گرمای هوا قدری کاسته شده است.اگر عوارض بیماری مجال دهد و حس و حالی داشته باشم، ویلچرم را سوار میشوم و راهی حیاط خونه میشوم.بستن و پوشیدن برس و اسپیلنت توسط خودم، کار بس دشواری است. لذا مجبورم از مادرم کمک بخواهم، هر چند با دل و جون و با اشتیاق این کار را انجام میدهد، اما بدلیل سن وسال زیاد و پیری بستن لوازم به پاهایم برایش سخت است. همانطور که نشسته و مشغول بستن لوازم هست،بدون انکه متوجه شود به موهای سفید و چهره شکسته او مینگرم، وقتی چشمم به انبوه موهای سفیدش می افتد،به همان اندازه دلم سیاه میشود.وقتی چهره شکسته او را میبینم، به ترکهای شکسته قلبم افزوده میشود. مادری که نزدیک پنج سال است هر روز هر شب منتظر معجزه و سلامتی پسرش میباشد.....! با دیدن این صحنه ها،دلم لبریز از غم و ناکامی میشود انگار غم برای همیشه در کنج قلبم لانه کرده است....! لذا همون یک ذره انرژی و شوقی که برای راه رفتن و ورزش داشتم، خنثی میشود و دیگه حسی واسه ورزش ندارم. اما بازهم بخاطر خوشحالی و لبخند نشاندن به چهره مادرم سعی میکنم نیم ساعتی تمرین کنم و گامهای لرزان و ناقصی را با دشواری با کمک پارالل بردارم......! بعد از نیم ساعتی ورزش برای استراحت مینشینم.به گذشته فکر میکنم،به گذشته ای نه چندان دور. حدودآ شش سال قبل. خونمون بیا برویی بود. ماشین خسته از راه را در زیر درخت چنار داخل حیاط پارک میکردم. موتور سیکلت هم در گوشه دیگر انتظارم را میکشید...! همسرم با شنیدن صدای ماشین و بستن در حیاط چایی را حاظر کرده و منتظر وارد شدن من بود...! اما اکنون تنهاتر از همیشه.....! حتی اوایل بیماری و تصادف داخل حیاط دراز کشیده و همسر و مادرم با مالیدن روغن زیتون تمام بدنم را ماساژ میدادن به امید اینکه زودتر راه بیفتم و به زندگی برگردم...!  همه از تکرار این کار خسته و درمانده شدند ولی بیماری کوتاه نیامد و رحمی به خانواده نکرد....! با گرم شدن بدنم توسط آفتاب، حتی مورچه ها و پشه ها برای خوردن چربی روغن زیتون به گردم جمع میشدند.....! اما اکنون نه همسری هست نه ماساژی و نه روغنی و نه مورچه ای....! مادری  رنج دیده و خدای بزرگ تنها کسانی هستند که منو تحمل میکنند....! خداوندا هر وقت اتفاق ناگواری برایم رخ داده است و دهنم سرویس شده همه میگن عنایت و امتحان الهیه،دیگه بسه الان اینجانب فوق دکترای الهیات دارم ....! دوستان عزیز در چند روز گذشته عده ای از انسانهای بی گناه در شهر دمشق سوریه، اعم از بچه،و مادران، وپدران آنها ناجوانمردانه توسط صاحبان قدرت و سیاست قربانی شده اند.آن هم با سلاحهای شیمیایی و گاز مخرب اعصاب. با دیدن این صحنه ها خیلی ناراحت شدم و دلم گرفت.چون عوارض این گاز اعصاب درست شبیهه بیماران نخاعی است. انتشار این گاز باعث فلج و از کار انداختن تمام عضلات بدن میشود و راه تنفس را میبندد.و در نتیجه بسیاری از انسانها کشته و بسیاری دیگر مثل من نخاعی میشوند. واقعا باعث تآسف است که جان انسانهای بی گناه فقط بخاطر سیاستهای غلط آنها گرفته شود.همه ما بیماران نخاعی دنیا چشم به راه پیشرفت علم پزشکی و درمان این بیماری هستیم تا باری دیگر بتوانیم زندگی کنیم. اما متآسفانه با این جنگها و درگیری ها به تعداد ما بیماران افزوده میشود.....! خدمت خوانندگان عزیز عرض کنم. یک هفته ای است حالم مساعد نیست و مشکل گوارشی داشتم . در این مدت تمام آب بدنم خشک شده بود و کسالت باعث شد نتونم بموقع پست جدید بنویسم. برای اینکه از حال و روزم باخبر باشید چند عکس از خودم در قسمت"عکسهای مرتبط با من"آپلود کردم. اگر خواستید در مورد عکسها هم در کامنتدونی نظر بگذارید.تا قسمتی دیگر خدانگهدارتون

36>نخاعی شدن و فصل تابستان1392قسمت سوم


سلام خدمت دوستان و همدردان محترم...امیدوارم حالتان خوب باشد.با توجه به اینکه چند روزی از ماه مبارک رمضان میگذرد باید عید سعید فطر را به همه دوستان و خوانندگان عزیز تبریک عرض کنم و از کسانی که در این مدت با حضور گرمشون و گذاشتن کامنت باعث خشنودی و دلگرمی بنده شدند کمال قدردانی و تشکر دارم....تقارن داشتن ماه مبارک رمضان در روزهای گرم تابستان برای روزه داران خیلی سخت و طاقت فرسا بود. بطوری که هیچ وقت به خودم اجازه ندادم و دلم نیومد از مادرم کاری یا کمکی درخواست کنم. به همین دلیل از صبح تا شب را داخل اطاق سپری میکردم. لحظه شماری میکردم زودتر هوا تاریک بشه تا اذان مغرب را بشنوم. دلم برای مادرم میسوخت،چون با وجود داشتن روزه از صبح زود مشغول کارهای خونه و آب دادن به باغچه ها بود. دلم خوش بود که افطار کنه بعد بتونم بهش بگم ویلچرم را بیار تا منم بروم توی حیاط یه هوایی بخورم.....درسته هوا خوردنی نیست اما همدردانم با واژه های این چنینی آشنایی دارند.....! مادرم را در خوردن افطارهمراهی میکردم و منتظر میماندم تا خوب سیر شود تا کاری برایم انجام دهد...اما اکثر اوقات بعد از خوردن افطار بقول خودش سنگین میشد و چاره ای جز خوابیدن در کنار سفره پهن شده افطارنداشت.....! دوباره منتظر مینشستم تا از خواب بیدار شود و تقاضای ویلچر کنم....هر شب که مادرم بعد از خوردن افطار خوابش میبرد منم بیکار نمی نشستم، با برداشتن مگس کش دستی خود را سینه خیز به نزدیک مادر میرساندم و مانع اذیت کردن مگسها و پشه های مزاحم میشدم. گهگاهی موفق میشدم چند تا از آنها را به هلاکت برسانم. چون نخاع گردنی هستم دست چپم فقط میتونه مزاحمین رو فراری یا زخمی کنه ولی دست راستم قدرت بیشتری دارد و میتوانم دشمن را به هلاکت برسانم....! خلاصه بگم در این یکماه کاری و ورزشی بهتر از این مقدور نشد و فرصت نداشتم انجام دهم......! عید فطر شد و هوا هم سرد و چند روزی بهاری شد و اکثر نقاط کشور باران آمد و برخی مناطق سیل براه افتاد....اینجا هم باران خوبی بارید و هوا دلپذیر شد. منم از خوشحالی با کمک مادر اسپلنت پوشیدم و رفتم داخل حیاط و با پارالل شروع به راه رفتن کردم.....! قبل از راه رفتن اصلآ فکر نمیکردم بتوانم حتی سر پا بایستم چون یک ماه فقط خورده بودمو خوابیده بودم و هیچ حرکت و ورزشی انجام نداده بودم....! ولی با اینکه مدتی راه نرفته بودم خیلی عالی بود و بی نهایت به خودم امیدوار شدم...از خوشحالی زیاد در راه رفتن افراط کردم و باعث شد آن شب از درد پا خوابم نبره....نا گفته نماند بعد از ورزش و راه رفتن دوش گرفتم و تقریبآ اواخر شب بود وقتی برای استراحت و خواب در رختخوابم دراز کشیدم پنجره را باز گذاشتم تا از بوی کاهگل که پس از بارش باران به مشامم میرسید لذت ببرم....! اما بدن خیس و خسته ام در برابر نسیم دل انگیز شبانه تاب نیاورد و صبح متوجه شدم تب دارم و چشمانم و سرم به شدت درد گرفته.....! و این شد که چند روزی دچار سرماخوردگی و تب زیاد شدم........! در این روزهای سخت که دربستر بیماری و تب میسوختم جز مادرم و دوستی که از طریق و برکت همین وبلاگ سر راهم قرار گرفته کسی همدمم نبود...! چون این دوست یکی از همدردانم میباشد و وقتی میگویم تب دارم یا نا امیدم بخوبی میداند و اون لحظه بهتر از هر کسی منو درک میکند و خیلی خوشبختم که خدا او را سر راهم قرار داده تا بتوانیم برای هم سنگ صبور باشیم و دلسوز......! اکنون که دارم مینویسم حالم رو به بهبودی است و مشکل حادی ندارم و اگر در نوشتن و گذاشتن پست جدید سهل انگاری شده و دیرتر از حد معمول خدمت رسیدم دلیلش بیماری و کسالت بوده و دیگر اینکه اینترنت بنده چندان چنگی به دل نمیزند و بیشتر مواقع قطع یا سرعتش خیلی کمه....لذا سعی میکنم برای خوانندگان عزیز عکسهای جدید آپلود کنم تا بی نصیب برنگردند....امروز تو اخبار شنیدم یک خانم مشهدی پنج قلو بدنیا آورده. یکی از آنها پسر و چهار تای دیگه دختر بودند و یک آپارتمان مسکن مهر به آنها واگذار گردید لذا خواهش میکنم برای منم دعا کنید چنین همسری قسمت ما بشود تا با یک تیر راه پنج ساله را بروم....! تا قسمتی دیگر خدانگهدارتون