جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن
جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن

4 > خاطرات و افشای حقایق بخش (i.c.u) قسمت اول

با سلام و ارادت خدمت دوستان گرامی : در اینجا ادامه ماجرای نخاعی شدن من که در سه قسمت بیان کردم را دنبال میکنیم. البته با عنوان خاطرات و افشای حقایق بخش مراقبتهای ویژه.چون لازم دیدم از این طریق قدردان زحمات بی دریغ بعضی از پرستاران و پرسنل متعهد و خوب،که همیشه و در همه حال در بهبودی و نجات از مرگ حتمی من و بیماران دیگراز هیچ کوششی دریغ نکردند باشم.امیدوارم در زندگی و کارشون موفق و  پیروزباشند،خداوند متعال از برکات خوب خود در دنیا و اخرت انان را بی نیاز گرداند. جبران زحمات این فرشتگان الهی از جسم علیل و ناقص من خارج است.درمقابل پرستاران و مددکارانی بودند که جز ازار روحی برای بیمار و بی توجهی و سهل انگاری در امورات محوله و حتی باعث مرگ بیماران میشدند.از خدا میخام در مورد این گروه هم خودش قضاوت و جزای انها رو در دنیا و اخرت بدهد.(حی الی خیرالعمل). ببخشیددوستان دلم نازک شده،مثل ننه فولادزره..غر میزنم#.چون دیشب شب یلدا بود مناسب دیدم خاطره ای از شب یلدایی که در چهار سال قبل در بخش ای سی یو بستری بودم تعریف کنم:دقیقا سی وشش روز از عروسیم ،بهتره بگم از نخاعی شدنم گذشته بود. شب یلدا از راه رسید پرستاران و خدمتکاران شیفت شب در بخش مستقر شدند تقریبا بیست بیمار دراین بخش(i.c.u)بستری بودند،این بخش مربوط به مغز و اعصاب بود.هر بیمار مشکل خاصی داشت.خیلی ها با موتورسواری دچار سانحه شده بودن بعضی ها با ماشین.عده ای هم از روی داربست یا ارتفاع افتاده بودن.یه جوان دیگه تو مغزش تومورداشت و بینایی شو از دست داده بود.یه جوان دیگه مثل من در حال رفتن به ماه عسل به همراه نامزدش تصادف کرده بود اما همسرش خوب و سالم بود.اینها رو میگم بخاطر مطمئن شوید مغزم وهوش و حواسم عالی بوده و هر چی میگم حقیقته نه هذیون و خیالبافی.حتی همه پرستاران رو به فامیل میشناختم.روال کار اینجوری بود که هر چهار یا پنج بیمار رو یک پرستار به عهده میگرفت.خوشبختانه یا بدبختانه بیماران نخاعی و مغزی هیچ مشکلی برای پرستاران ایجاد نمیکنند.بیشترشون هم تو کما هستند.و انهای که مثل من هوش و حواص نرمالی داشتن فقط از نعمت بینایی بهره مند بودن و بعلت شوک نخاعی اولیه تا مدت زیادی لخت و برهنه بدون کوچکترین حرکتی روی تخت ارام و ساکت میمانند.به همین جهت پرستاران بخش مغز و اعصاب،اعصاب راحتی دارند و بدون دغدغه برای شب یلدا برنامه ریزی کردند و خیلی سریع دنگی دونگی پول جمع کردن و دو نفر از اقایان خدمتکار رو مامور خرید میوه و مخصوصا هندونه شب چله راهی بازار کردند.من هم داشتم از سروم نوش جان میکردم و محوطه بخش رو زیر نظر داشتم.ازفشار تب زیاد گر گرفته بودم ،بجای متکا یا بالش پارچه ای بشکل عمامه یا لاستیک فرغون زیر سرم بود،قسمت مخچه سرم در جای خالی متکای عمامه ای قرار گرفته بود وبعلت داغی وتب. سوزن سوزن میشد یعنی مدام میسوخت.خانم پرستار امد کنار تختم و درجه تب را گذاشت زیر زبانم و با لحن بچه بازی جویای حالم شد درحالیکه شیلنگی برای تنفس با دستگاه برقی در حلقومم بود مجالی برای حرف زدن نبود.منم با چشمهای پر از اشکم انتظار داشتم از حرکت چشمام متوجه بشه مشکلی دارم.اگر متکا رو بر میداشت و بر عکس میذاشت انگار تمام دنیا رو به من داده بود چون سوزش کمتر میشد.. اخر هم چرخش چشمها کارگر نشد نتونستم مشکلمو به پرستارم برسونم او هم فکر میکرد من خل شدم .!  خلاصه تو این مدت سی وشش روز تمام اب بدنم خشک شده بود و عضلات بشدت تحلیل رفته بود درست شبیهه میمون های باغ وحش .!هر پرستاری به بیماران خودش رسیدگی میکرد که موقع مراسم شب یلدا از خوردن میوه و شیرینی لذت کافی رو ببرن .اقایان خدمتکار با دستان پر از نایلونهای میوه و هندوانه و یک جعبه شیرینی رسیدن و میوه ها رو روی میزی وسط بخش به نمایش گذاشتن .با دستورخانم سر پرستارهمه دور میز دعوت شدند،و با شوخی و خنده های قهقرایی شروع به خوردن نمودن.گهگاهی بعضی از بیماران از شدت درد اه ناله میکردن و مزاحم شب قشنگ پرسنل بخش میشدن که با دستور سر پرستار امپول مرفینی به بیمار تزریق واسایش خود و بیمار را فراهم میساختن .حقیقت منم وقتی چشمم به هندوانه افتاد از فرط تب و تشنگی دهنم اب افتاد و به همین خاطر چشم از هندوانه بر نمیداشتم میدیدم هر کسی با چاقو تکه ای از هندوانه میبرد و در دهانش میگذارد .هندوانه پوست سبزی و داخلش خیلی قرمز بود تو عمرم هندوانه به این قشنگی ندیده بودم .وقتی یکی از پرستاران با تکه ای از هندوانه که بر سر چنگالش بود از کنار تختم رد شد متوجه شدم این هندوانه جعلی میباشد چون نه ابی چکه میکرد ونه دانه ای داشت .حالا به نظر شما این چه نوع هندوانه ای بوده؟ بعله این کیک بوده در قالب هندوانه اینو گفتم که یوقت شما دهنتون اب نیفته.........!  در اینجا از مسئولین بیمارستانها خواهشمندم اگر صلاح میدونید در تمام بخش ها بخصوص مراقبتهای ویژه (ای سی یو) و (سی سی یو) ها دوربین مدار بسته بذارید تا ببینید همکاراتون با بیماران زبون بسته چه میکنند چطوری نا خواسته سر بیماران رو زیر اب میکنند و دلیل و علتش رو برای باز ماندگان نا رسایی قلبی و تنفسی اعلام میکنند .چند بار بی توجهی و سهل انگاری برای خودم اتفاق افتاد که در قسمت های بعدی توضیح خواهم داد. از دوستان خوبم انتظار دارم هر کسی به وبلاگم سر میزند حتما لینکم کنند تا مخاطبین بیشتری بخصوص مسئولین بهزیستی و بیمارستانی داشته باشم .....با تشکر