جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن
جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن

33>نخاعی شدن و بهارسال1392قسمت دوم



با سلام مجدد خدمت دوستان و خوانندگان روشن و خاموش و همدردان محترم. قسمت دوم فصل بهار را به عرض شما میرسانم. اول خردادماه92مصادف است با چهار سال و نیم نخاعی بودن و تلاش مستمر. این روزها با کمک برس و واکر ساخت خودم یک ساعتی را داخل حیاط خونمون ورزش میکنم. همانطور که به سختی راه میروم به باغچه ها سر میزنم و با گلهای زیبا حرف میزنم شاید شما فکر کنید دیوانه شده ام ولی تنها چیزی که به من امید زندگی میدهد همین نعمتهای قشنگ خداوند است...وقتی خیلی خسته میشوم روی جایگاه واکر مینشینم و به تماشای گنجشکها مشغول میشوم دیدن این صحنه ها که گاهی دعوا و مشاجره بین آنها است و گاهی شادی و جست و خیزهای عاشقانه منو به فکر فرو میبره.....! روزها بخوبی میگذشت اما شبها برای دفع ادرار با مشکل مواجه شدم...برای رفع این مشکل به کیسه قرصهای بازمانده از دوران سخت رجوع کردم. همه قرصها رو بررسی کردم. تنها قرصی که برای درمان و عفونت ادراری مشاهده کردم، آقای کوتریموکسازول بود...! چند روز به خوردن این قرص ادامه دادم ولی از آقای کوتریموکسازول بخار و عرضه ای ندیدم.....! ناچار با مادر عزیزم راهی شهر شدیم تا به دکتر مراجعه کنم. زنداییم برای بردن ما به خونشون با ماشین آمد....وارد جاده اصلی شدیم و همه جا پر بود از عکس و پوسترهای تبلیغاتی...هیچکدام چهره آشنایی نداشتن چون آنها برای نشستن بر کرسی شورای شهر تبلیغ میکردند.....وقتی به شهر رسیدیم گلو و چشمهایم به شدت میسوخت ..در همان لحظه تصمیم گرفتم به هیچکدام از کاندیداهای شورای شهر رآی ندهم. چون اکثر آنها حرفها و قولهای غیر واقعی میدهند. و برای آلودگی هوا و مناسب سازی معابر و جاهای عمومی که معلولین رفت و آمد میکنند هیچ اقدامی نکرده اند و نمیکنند.....و میدونم همه شرکتها و موسسه های دولتی و خصوصی که در انجام فعالیتهای معلولین فعال هستند از سر دلسوزی نیست و اقداماتی که انجام میدهند فقط برای گرفتن حقوق و امتیازاتی از سازمان بهزیستی میباشد. خود سازمان بهزیستی که بودجه دولتی دارد و خیرین هم کمکهای فراوانی میکنند چه گلی به سر ما زده که آنها بزنند؟ چه کار اساسی برای رفاه معلولین انجام داده اند؟ تنها کسی که از معلولین یاد کرد نامزد ریاست جمهوری جناب آقای روحانی بود...ولی باید جوجه را آخر پاییز شمرد چون خیلی از آنها را گربه میخوره...و بعضی از آنها رو مادرش که همان ولی آنها هست بخاطر تمکین نکردن، نوک میزنه و باعث مرگ آنها میشود......! لطفا در مورد جوجه ها و مادرشون کامنت ننویسید...اونها رو به خدا واگذار میکنیم.....! داشتم از دکتر مینوشتم...رسیدیم خونه دایی عزیزم شکر خدا آسانسور داشت و به همین علت اونجا رو برای تلپ شدن انتخاب کردیم....با منشی دکتر مربوطه تماس گرفتم و برای فردابعداز ظهر وقت داد.....چون چشمهایم میسوخت ویلچرم را بطرف حمام هدایت کردم...وارد که شدم چشمم به جکوزی افتاد. هوس کردم آب تنی کنم....وقتی پر آب شد به آرامی از روی ویلچر داخل جکوزی شدم....یک ساعتی آب بازی کردم بعد دوش گرفتم خارج شدم...بدنم گرمو داغ شده بود طاقت گرما نداشتم رفتم روی تخت دراز کشیدم و کولر گازی را روشن کردم....درست زیر کولر بودم . همه خواب بودند ...رنگ نوشته های روی ریموت کنترل کولر پاک شده بود نتونستم یعنی بلد نبودم درجه سرماشو کمتر کنم....بدنم یخ کرد وقتی خواستم بلندبشم بدنم خشک و منجمد شده بود...گفتم خدایا این چه کاری شد خواستم ابرومو درست کنم چشمم کور شد... در ضمن پوست پشت هر دو پایم وقتی داخل جکوزی بودم آسیب دیده و زخم شده بود...این خاطرات بی معنی رو مینویسم تا برای همدردانم مفید واقع شود و اشتباهات منو تکرار نکنند....خلاصه بگم فردا بعد از ظهر شدو راهی مطب دکتر شدیم.....مطب دکتر زیر زمین بود و پله های زیادی داشت...باکمک چند نفر دیگر پایین رفتم....خدمت دکتر رسیدم و پس از بررسی، سونوگرافی و چند آزمایش خون نوشتند.....دیگه برای رفتن به سونو و آزمایش فرصتی نبود به خونه برگشتیم و فردا دوباره عازم آزمایشگاه شدیم...بعد از اتمام کارها به خونه برگشتیم و استراحتی کردیم تا به زیارت امام هشتم ع مشرف بشویم....با خانواده خواهرم راهی حرم شدیم....وقتی به خیابانهای نزدیک حرم رسیدیم....همه جا را بسته بودند تا ماشینها تردد نکنند...چون شب ولادت بود و خیلی شلوغ شده بود...دامادمون کلافه شده بود و فرمودند برگردیم....ولی من مخالفت کردم و گفتم به دوستان مجازی قول دادم که بروم زیارت و به نیابت همه آنها زیارت نامه بخونم و برای سلامتی و شفای بیماران دعا کنم....خودم صندلی جلو نشسته بودم و چون کوچه های منتهی به حرم را از قبل میشناختم از دیوار پلیس راهنمایی گذشتیم.به هر صورت بود از کوچه های باریک بازار سرشور گذشتیم و به میدان بیت المقدس(فلکه آب) رسیدیم...و به پیشنهاد من به زیر گذر حرم وارد شدیم تا به پارکینگ شماره سه برویم...چون پارکینگ شماره سه همکف میباشدو در مجاورت حرم قرار دارد و از اسانسور و پله برقی خبری نیست و راحت میتوانید از ماشین پیاده و سوار ویلچر شوید و حتی معلولین عزیز به تنهایی وارد صحن حرم مطهر شوند...بعد از سلام دادن به سلطان علی ابن الموسی الرضا (ع) رفتم بطرف ضریح طلایی که اکثر بیماران خود را در آنجا بوسیله طنابی نازک دخیل میکنند و انتظار شفا دارند....وقتی به پنجره طلایی چشم دوختم به یاد تک تک دوستان افتادم و همه آنها را با نام و نشان خودشان به زبان آوردم و برای بیماران عزیز شفای عاجل و برای دوستان سالم سلامتی و باز شدن گره های ناخوش زندگی را طلب کردم...موقع دور شدن از پنجره طلایی به افرادی که دخیل شده بودند نگاهی کردم، اکثرا بچه ها بودند و مشخص بود دردهای صعب العلاج داشتن والدین آنها در کنارشان به دعا کردن و صلوه فرستادن مشغول بودند وقتی به رخسار و قیافه های ملتمسانه آنها نگاه میکردم، دیگر از خودم یادم رفت..و خود را شرمسار یافتم...از خدا و امام هشتم خواستم اگر شفایی وجود دارد به انها هدیه کند....چون از لهجه،قیافه، و از لباسهای انها مشخص بود از شهرها و روستاهای دوردست به امید شفا آمده اند......نزدیک سقاخونه آمدم و ظرف آبی میل نمودم..جاتون خالی بوددوستان...از جاهای مختلف عکس گرفتم تا شما هم با دیدن این عکسها حالو هواتون حرمی بشود.....در قسمت عکسهای مرتبط با من ببینید...............تا قسمتی دیگر خدانگهدار

نظرات 20 + ارسال نظر
خواننده چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 06:10 ق.ظ

نوکرتم

مرسی.دادا

نفس چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:44 ب.ظ

خوبه ادم یکی را دوست داشته باشه
نه به خاطر اینکه نیازش رو برطرف کنه
نه به خاطر اینکه کس دیگری رو نداره
نه به خاطر اینکه تنهاست
و نه از روی اجبار
بلکه به خاطر اینکه اون شخص ارزش دوست داشتن رو داره

سلام خودم هم عادت دارم با گل ها حرف بزنم خوب به ادم ارامش میدن من فکر میکنم اونجوری شاد اب تر هم میشن
شاد باشی وسلامتت
ممنون که به جای ما واسمون دعا کردی سپاس اقا

سلام ..خیلی لطف کردی .ممنونم از شما موفق باشی

parham چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:50 ب.ظ

<<.این خاطرات بی معنی رو مینویسم تا برای همدردانم مفید واقع شود و اشتباهات منو تکرار نکنند. >>

سلام اقا مهدی . خیلی مخلصیم .
بی معنی ترین خاطراتی که فکر میکنید شاید خیلی زیاد بی معنی باشه شاید واسه خیلی ها یه کلید باشه و راهی رو نشون بده و یه تجربه ای رو گوشزد کنه . پس شما بنویسد هرکسی اونچه رو که لازم باشه از توش جدا میکنه و استفاده میکنه .

ماشالا این کوچه پس کوچه های مشهدم خوب بلدینا , اینجور موقع ها خیلی بدرد میخوره .

ایشالا که امام رضا همه مریضارو شفا بده . دست گلتونم بابت عکس ها درد نکنه .

سلام عکسهای جدید گذاشتم ببینید...مرسی

parham چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:00 ب.ظ

در جواب شهرام که متاسفم به خاطر وجود ادم های کم عقل و نادانی مثل ایشون که حاظر نیستن اندازه یک اپسیلون از اون کله پوکشون استفاده کنن میخوام بگم , انسان ها یه غریزه دارن به اسم غریزه جنسی و بعضی افراد در این رابطه سرد مزاج هستن و بعضی گرم .
این نیاز باید به یه نحوری برطرف بشه ( البته کنترل شده )
تو سکس تنها چیزایی که مهم هست رضایت دو طرف و اینکه مشکلی برای دو طرف در اینده پیش نیاره .
شهرام منو توییم که نباید رومون بشه بریم پیش امام رضا , که خودمون رو خدا میدونیم و فکر میکنم تمام درست و غلط های زندگی رو میدونیم. ( فحشم بهت دادم تازه )

سلام دوست خوبم ...بعضی از دوستان بدون اینکه ذره ای فکر کنند عجولانه و نا اگاهانه حرفهایی میزنند و باعث ناراحتی بنده میشوند و منو وادار میکنند که جواب انها را بدهم اگر چه میدونم باعث ناراحتی دوستان دیگر میشوم..اقا شهرام شما چطور متوجه شدید که من شعونات و شرع اسلام را زیر پا گذاشتم...؟

لیلا جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:19 ق.ظ

سلام اقا مهدی
مرسی از این همه محبت و احساس قشنگ
باید بگم خودتون گل هستید
حیاط بسیار زیبا و با صفایی دارید ادم از دیدنش هم لذت میبره انشاالله جشن عروسیتون توی همین حیاط برگزار بشه

ممنونم از حضورتون....دوستان با محبت مثل گلهای معطر میباشند....امیدوارم بتونم راه برم بعدش به کارهای دیگه برسم....از لطف شما متشکرم

parham جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:14 ق.ظ

اقا عجب حیاط قشنگی دارید . ادم فکر میکنه بهشت هست . ما تو اپارتمان پوسیدیم به خدا . خوش به حالتون واقعا

سلام چشماتون قشنگ می بینه ....چند روز قبل که برای دکتر رفتن مشهد بودم تو اپارتمان مثل زندان بود برام...میفهمم....متشکرم

نفس شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 06:45 ق.ظ

بهترین آرایش ها در زندگی :
حقیقت برای لب ها
بخشش برای چشم ها
نیکوکاری برای دست ها
لبخند برای صورت
عشق برای قلب
.
سلام خوبی اقا
همه روزهای زندگیت با شادی ومهربانی باشه

مرسی نفسم....جالب و زیبا بود متشکرم

نسرین شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:10 ق.ظ

سلام برادر خوب
خوبید؟ خیلى حیاط خونتون با صفاست، به دلخوش و تندرستى انشالله

سلام خواهرجون...کم پیدا بودی دلمون تنگ شده برات....شما لطف دارید..خدانگهدارتون

سارا شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:26 ب.ظ

سلام آقا مهدی
به به عجب عکسایی گذاشتین مرسی که لحظه های قشنگتون رو با ما قسمت می کنین
امیدوارم که مشکلتون بر طرف شده باشه
شاد و پیروز باشید

سلام سارای عزیز ...قابل شما رو نداره....از حضور گرمتون ممنونم ...شکر خدا خوبم.مرسی

ناهید دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:29 ق.ظ

سلام آقا مهدی
زیارتتان قبول ، راستی عکسهای حیاطتتون خیلی زیباست ، مخصوصا اون گلی که دستتون گرفتید چقدر خوش رنگه ...
نوشته هاتون هم که خیلی چالبه واقعا مثل قصه های هزار و یک شب هستش،
منم خیلی دوست دارم از طبیعت عکس بگیرم ، چون در طبیعت همیشه تازگی وجود داره ...
دستتون درد نکنه و امیدوارم هنر عکاسی رو حتما جدی بگیرید ...

سلام نویسنده ماهر ..از اون شب که با هم حرف زدیم نتم قطع شد....گلها تقدیم به شما دوست عزیز قابل نداره....سر فرصت میام میخونمت عزیز

فریال امینا سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:57 ق.ظ

سلام بردوست خوبم مثل همیشه عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی

سلام فری جون ...چند روزی اینترنت نداشتم ببخشید اگر دیرتر جواب کامنت را دادم....بزودی بروز میشه....

سودا سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:46 ب.ظ http://ranginkaman114.blogfa.com/

سلام امیدوارم خوب باشید من بهترم خدا راشکر به دعای دوستان
زیارت قبول چقدر پستتون بامزه است عکسها هم خیلی زیبا بود
حالا جکوزی و زیر کولر و ... مگه در خانه تنها بودید ؟خوب میگفتید کولر را خاموش کنند
راستی آقا شهرام مگه چی گفته همه بهش بد می گویند
راستی اون بخش حذفی دفعه پیش را برای من ایمیل کنید ببینم چی بوده اینقدر بحث سرش شده کنجکاو شدم
خدا روشکر روز به روز بهتر دارید میشید

سلام سودای خوب....مرسی از شما...چشم حتما

طیبه سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 06:20 ب.ظ

سلام
امیدوارم خوب باشید و نتیجه آزمایشا همه خوب باشن

ممنون که مینویسید و با جزئیات مینویسید. من که واقعا استفاده میکنم و دعاتون میکنم

اون قسمت جوجه ها که گفتید کامنت نزارید خیلی هم جالب و درخور کامنت بود اتفاقا!

زیارتتون قبول.امیدوارم من هم تو لیستتون موقع زیارت بوده باشم
سری بعد منو هم حتما یاد کنید

برم عکسارو هم ببینم
سلامت و شاد باشید


راستی کیا روزه میگیرن؟؟؟؟؟؟؟

سلام ....همه ازمایشات خوب و نرمال بود و هیچ مشکلی نداشت....از اینکه مطالب برای شما همدردم قابل استفاده میباشد خوشحالم....راستش بعد از زیارت و تازه با شما اشنا شدم به همین دلیل از شما اسمی نبردم ...ولی شما که به اقا نزدیکترید...برایم دعا کنید..کسانی روزه میگیرند که تنی سالم و قوی داشته باشند...

طیبه سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 06:30 ب.ظ

دوباره سلام

عکسارو دیدم. خیلی زیبان
خوشرنگ و معطر

ویلچرتون چیه؟ازش راضی هستید؟؟

سلام ....عکسی تقدیم شما کردم...گلی برای گلی.....ویلچرم ساخت تایوان میباشد..با اینکه زیاد ازش استفاده نکردم ولی زود داغون شد چند روز دیگه یک ویلچر نو وارد میکنم...عکسشو میذارم ببینید و افسوس بخورید ...شوخی میکنم ناراحت نشید....خدانگهدارت

نفس چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:37 ق.ظ

گاهی که میرسم به تَهِ تَه ِخط گرفتاریهام

همونجا که حرفی نمی مونه جز شکایت کردن

چشمامـو میبندم و به بعضی آدمـهـای دیگر فکــر میکنم ...

به آدماے گرفـــتار تر، مـــریض تر، تنـــهاتر ...

خدایا شکــــرت ...
سلام خوبی اقا
چطوری با روزهای گرم تابستون
مهربانیت مثل گرمای سوزان تابستون باشه
به مامان گلت هم سلام برسون یه مادر فدارکار ودلسوز
مادرجون شادوسالم باشی در کنار فرزندانت

سلام نفسی ....لطف دارید...چهار روز نتم قطع بود ...بزودی پست جدید اپ میکنم...مرسی از محبت شما به خانواده سلام برسونید..مرسی

چکاوک جمعه 14 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:14 ب.ظ http://yazdan-paki1.blogsky.com/

جوجه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی خندیدم مرسی دوست عزیز...
اتفاقا من هیچ کدوم از خاطرات شما رو بی معنی نمیدونم بنویسید همیشه مشتاق خوندن هستم
منو هم دعا کردیم اسممو هم یادتون بود؟نگین نه که!!!

سلام ...اره همه با معنی هست ولی خواننده باید با خودش تفسیر کند چون نمیتونم واضح بنویسم متوجه میشوید که.......شما رو هم مخصوصا دعا کردم چون از یادم نمیروید..متشکرم

سودا یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:45 ق.ظ http://ranginkaman114.blogfa.com/

سلام من فکر می کنم واسه این پست نظر دادم ولی نیست که
دوباره نظر میدهم
تلاشتان قابل تقدیره من تا این سنم هنوز جکوزی استفاده نکردم به این شکل شما ... اخه مرد مومن ادم سالم تازه بره حمام نه جکوزی بعد زیر کولر بخوابه حتما حتما حتما مریض میشه ان وقت شما ... عجب کارهایی می کنید ها البته فکر کنم خوشی لحظه ای را تجربه کردید
از بابت دعا ممنون واقعا وقتی افرادی را که چهله گرفتند و به ضریح خودشان را بستند میبینم از خودم و حاجت هام خجالت میکشم

سلام ...سودای خوب..ممنون از لطف شما....اشتباهات تجربه میشه برای بعدها.....شما رو هم دعا کردم چون شما از خوانندگان خوبه وبلاگم هستید مگر میشه شما رو از یاد برد...

نفس یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:09 ق.ظ

چه دعایی کنمت بهتر از این :

خنده ات از ته دل

گریه ات از سر شوق

و دلت کلبه ای از مهر و صفا

قلب تو جلوه ای عشق و ارادت به خدا

چکاوک یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:16 ب.ظ http://yazdan-paki1.blogsky.com/

کوجاین په؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یه جای دیگه......!!!!!!!!!!

ثریا چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 01:27 ب.ظ http://mazhabe20.blogfa.com

سلام و زیارت قبول. ممنون بابت اینکه دعامون کردین.
راستی این عکسهایی که میگید گذاشتین؟ کجاست؟نمیبینمشون

سلام دوست خوبم..عکسها تو صفحه اصلی در قسمت عکسهای مرتبط با من است اونجا کلیک کنید...بعد از دیدن عکسها دوباره نظرتون را کامنت کنید متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد