جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن
جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن

15> نخاعی شدن و فصل بهار(قسمت دوم)سال1388

سلام دوستان عزیزو گرامی: با گذشت پنج ماه از نخاعی شدنم با حرکات غیر ارادی(اسپاسم) و رفلکسهای شدید در پاهایم مواجه شدم. صبح ها که از خواب بیدار میشدم بعد از دقایقی پاهایم نیز از خواب بیدار میشدند. سوزش و درد عذابم میداد. نه پماد بی حسی تاثیر داشت و نه قرص های باکلوفن و مشابه اش. ماساژ دادن و مالیدن همراه با روغن زیتون تنها کاری بود که تا حدی موجب کاهش درد و سوزش میشد. اسپاسم شدید در چند مورد باعث سقوط من از روی تخت و صندلی شده بود. چون وقتی یک بیمار نخاعی روی تخت یا صندلی برای مدتی بی حرکت مینشیند بر اثر آزاد شدن ناگهانی و سریع انرژی جنبشی و پتانسیل موجود،  پاها همزمان با هم بطرف بالا میجهند و بیمار بخت برگشته ای مثل من با صورت به زمین می افتد. در یکی از روزهای بهاری اتفاق خطرناکی برایم رخ داد که علت آن اسپاسم بود. هدفم از گفتن و نوشتن این خاطرات غمناک، روشن کردن و آگاهی دادن به اطرافیان و خانواده های بیماران آسیب دیده نخاعی میباشد که در این مدت خاطرات من را دنبال کرده و با من تماس میگیرند. هر چند که هر بیمار نسبت به سطح آسیب و مقدار آسیب دیدگی شرایط منحصر بفردی را تجربه میکنند. حتی آنهایی که از نظر مهره های آسیب دیده نیز شبیه هم میباشند.  بهتر است تخت بیمار نخاعی را در وسط اطاق بگذارید چون برای کارهای فیزیوتراپی و توانبخشی و نشستن و حتی بستن برس و راه رفتن لازم است.  فضای کافی یکی از واجبات کمک به بیمارنخاعی است. همسرم با واگذار کردن پرستاری به مادرم برای چند ساعتی به خونه برادرم رفته بود، مادرم با خانمی که مهمان ما بود در اطاقی دیگر، عمیق مشغول دردودل بودند. در این لحظات سوزش و خارشی توآم با درد پشتم را فراگرفته بود. برای خلاصی از درد و سوزش که در پشتم ایجاد شده بود، خواستم نیمه چرخی بزنم. با تلاش زیاد توانستم کمی به طرف شانه راست بچرخم. در اون لحظه خوشحال بودم که توانسته بودم برای اولین بار بدون کمک کسی بچرخم. ناگهان اسپاسم شدیدی پاهایم را بطرف جلو پرتاب کرد. دیگر مقاومتی در کار نبود. با سرعتی برق آسا از روی تخت به پایین افتادم. شکر خدا آسیبی ندیدم ولی با صورت بزمین برخورد کردم. از این صحنه خنده ام گرفته بود و توان دادو فریاد برای کمک نداشتم. نیم ساعتی را منتظر ماندم تا مهمان مادرم خداحافظی کرد و رفت. وقتی مادرم وارد اطاق شد با تخت خالیم روبرو شد.  سراسیمه منو در آنطرف تخت پیدا کرد با پرسیدن حال و روزم از اضطراب درآمد. برای بلند کردن و گذاشتن روی تخت احتیاج به کمک چند نفر دیگر بود. از این رو سریع به کوچه رفت و چند نفر از همسایه ها رو خبر کرد با کمک آنها به روی تختم بازگشتم........! فصل بهار روحیه ام را چند برابر کرده بود. با تمرینات مداوم روزبروز حس و قدرت اندامم بیشتر میشد. با کمک برادرم و همسرم هر شب چند دقیقه ای سر پا می ایستادم. سر گیجه و تهوع مانع از ادامه ایستادن میشد. اما با ادامه و تکرار اینکار و گذشت زمان این معضل خود بخود عادی شد. برگشت حس و قدرت عضلات تحلیل رفته در بیماران نخاعی خیلی ضعیف و آروم صورت میگیرد. به حدی که بیمار و اطرافیان از برگشت حواس و بهبودی نا امید میشوند. در اینجا از خانواده بیماران ضایعه نخاعی خواهشمندم از تمام مراحل توانبخشی و تمام اندامهای ناتوان بیمار فیلمبرداری کرده و آنها را بایگانی نمایند. تا بعد از گذشت زمان  با دیدن آن فیلمها متوجه شوید که چقدر بیمار پیشرفت کرده است و با دیدن آن کلیپ ها بیمار اعتماد به نفس پیدا کرده و ترغیب و تشویق میشود. و در نتیجه به تمرین های سخت و طاقت فرسا تن میدهد.و نکته بسیار مهم دیگر اینکه به بیمار هیچوقت فشار نیارید که تمرین های سخت انجام دهد یا با گفتن کلمه هایی از قبیل تنبل، تن پرور،جون عزیز به کلی پرهیز کنید چون همیشه بیمار آمادگی و روحیه لازم برای ورزش و تمرین ندارد. بذارید بیمار خودش برای حرکات توانبخشی تصمیم بگیرد. چون من خودم چند بار بخاطر فشار روحی و روانی قصد خودکشی کردم ولی بدلیل نداشتن قدرت کافی موفق نشدم، ولی اکنون از کرده خود پشیمانم. همسرم بنده خدا گهگاهی شبها در کنارم روی تخت میخوابید. دست نیمه جان و فلج مرا زیر گردنش میگذاشت تا با اینکار آرامش و خواب خوشی را برای خودش تجربه کند بیاد روزهای سالم بودنم. همسرم به خواب خوش و عمیقی فرو میرفت ولی من با سوزش و دردی که در پشتم بوجود میامد میسوختم و میساختم. دلم نمیخواست خواب رویایش را بهم بزنم. چون روزهای پر کار و سختی رو میگذروند. بیشتر از هر کارجسمی از نظر  روحی و روانی خستگی اون در چهره اش مشهود بود.  در اون لحظات چاره ای جزگریه ای بی صدا همراه با جاری شدن اشک نداشتم. فقط از خدا طلب شفا میکردم و آن صحنه را سند مظلومیت خودم و همسرم میدانستم. زندگی یک بیمار نخاعی پر از یآس و نا امیدی و گاهی خیلی کوتاه با امیدواری و شادی همراه است. من که خودم را انسان با صبر و حوصله و شوخ طبعی میدانم، با وجود غیرتی کافی در مقابل این بیماری گاهی کم می آورم. اما با خودم عهد بستم کاری کنم کارستان. یعنی تا دو سال دیگر با کمک پروردگار و با تلاش پیگیر باید در جدال با این بیماری پیروز شوم. سعی میکنم با تدوین و برنامه ریزی درست بر این بیماری  غالب و لااقل با کمک واکر راه بروم. زیرا با چشمانم شاهد سفید شدن موهای مادرم شدم. در این چهار سال به اندازه بیست سال مادرم پیر و شکسته شده است. برای خوشحالی مادرم هم که شده از هیچ تلاشی دریغ نخواهم کرد. و چه هدیه ای بهتر و والاتر از راه رفتن پسرش در مقابل چشمان او میباشد. مطمئنم خدا هم یاری و کمک میکند تا گام بردارم در راه ساختن زندگی دوباره، چون عقیده دارم از این طریق خدا به دعاهای مادر و راز و نیازهای او که سلامتی من میباشد جواب مثبت می دهد...........به امید خدای بزرگ و توانا.........تا قسمتی دیگر خداحافظ.  

وقتــی مــی‌دانیــم کســی بــا جــان و دل دوستمــان دارد

و نفــس‌هــا و صــدا و نگــاهمــان،


در روح و جــانــش ریشــه دوانــده؛


بــه بــازی اش مــی‌گیــریــم!



هــر چــه او عــاشــق‌تــر، مــا ســرخــوش‌تــر!


هــر چــه او دل نــازک‌تــر، مــا بــی رحــم ‌تــر!



تقصیــر از مــا نیســت؛


تمــامــی قصــه هــای عــاشقــانــه،


اینگــونــه بــه گــوشمــان خــوانــده شــده‌انــد

              

نظرات 26 + ارسال نظر
نرگس چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:51 ب.ظ

سلام
لطفا اگه میشه مطلب رو غیر bold بزارید تا بهتر خونده بشه.

سلام نرگس خانم: دیگه مطمئن شدم که هر ساعت یه بار سر میزنی... ممنونم.............اما بابت پیشنهادتون از این به بعد حتما اینکار رو میکنم.....خدانگهدار

اسی چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:53 ب.ظ

تو میتونی

ممنونم اسییییییییییییییییییییییی

اسی چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:12 ب.ظ

چه زود جواب دادی همیشه اینقد زود جواب میدی یا شانسی بود
شبا ساعت چند خوابت میبره؟

قبلی شانسکی بود......شب ها تا دو بیدارم .

ناهید چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:05 ب.ظ

آقا مهدی سلام
نمیدونم چرا این دفعه وقتی نوشته شمارو خوندم ،مقاومتم رو از دست دادم و اشک ریختم . مخصوصا اون شعر زیبا که فکر میکنم شرح حال خیلی از آدماست که به یه نوعی ...

تو را بر در نشاند او به طراری که می آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دار د

اما اینکه تصمیم گرفته اید که راه بروید واقعا عالیه ،امیدوارم هر چه زودتر به آرزوی قلبی تون برسید .مطمئن باشید که خدا کمکتون می کنه ،حتما براتون دعا میکنم .

سلام ناهیدم: شما لطف دارید..........از دعای خیر شما سپاسگذارم

دونده پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:49 ق.ظ

سلام

آقا مهدی چه اضطرابی یهو منو گرفت وقتی داشتی می گفتی افتادی زمین! ا...اتفاقات معدودی می تونه این کار رو با من بکنه! .... واقعا خوشحالم که طوریتون نشد...


"توکل را از یاد نبرین. خودتون را به او بسپارین که :

یَدالله فوقَ ایدیهم"

"اَلا بِذکرالله تَطمئِنُ القُلوب"

"تَوَکَّلتُ عَلَی الله وَ کَفی بِالله وَکیلا"

"ومن یتوکل علی الله فهو حسبه"

هر کس به خدا توکل کند، او بهترین وکیل برایش خواهد بود



"همه ما تواناتر از آنچه فکر می کنیم هستیم."

سلام دوست خوبم. بابت ایه بینهایت ممنونم خدا به شما هم توفیق عنایت کند..متشکرم

نفس پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:13 ب.ظ http://gurestane-gham.blogfa.com

تو موفق میشی.مطمئنم

ممنونم ...

محمود پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:01 ب.ظ http://mahmoud.blogfa.com/

با احترام

توفیقات روز افزون را از خدای رحمان و رحیم برایتان خواستارم

با مهر وارادت

سلام لطف کردید .متشکرم.

رضا پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:26 ب.ظ

سلام
چند قسمت دیگه مونده تا برسیم به الان شما؟
مطلب رو هم با دوستمون موافقم ساده بزارید تا بهتر خونده بشه.

سلام. خودم هم نمیدونم عزیز. چون فی البدائه مینویسم.....در قسمت بعد حتما ساده میذارم چشم...ممنونم

سودا پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:09 ب.ظ http://ranginkaman114.blogfa.com/

سلام
آقا مهدی خیلی دلم تنگه ولی نمی دانم برای چیه ؟
شما در سیر جالبی قرار دادید من که اطمینان دارم شما روزی راه میروید و خیلی کارهای بزرگ خواهید کرد اما تورو به خدا یه درد و دلی با امام زمان ع بکن که خیلی وقته منتظر ماست که با او صحبت کنیم از دست خودم که گاهی یادم میره باهاش درد و دل کنم شاکیم
مگه میشه از ایشان چیزی بخواهی و ندهد
باور دارم که اگر تصمیم بگیری که ایشان را به دیگران بشناسانی سلامتیت را کامل به دست خواهی آورد
با هم بگوییم رو به امام زمام ع :
من دل ندادم تا که روزی پس بگیرم
می خواستم پیشت بماند یادگاری

سلام سودا: خدا از زبونت بشنوه...... قلب مهربون تو رو میستایم.........امام زمان یاورت باشه سودای گلم...متشکرم

سکوت... پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:18 ب.ظ http://sokuot.blogsky.com

سلام دوست من ..
بامید سلامتی کامل شما...
سکوت...

سلام عزیز سکوت فریاد بی صداست...خدانگهدار

mona پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ب.ظ http://mona.special.ir/

سلام از وبلاگ آیدا آمدم
مشتاقم برای خواندن یادداشتهایتان
...

سلام خوش اومدی عزیز....

شهرام جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:17 ق.ظ

سلام
مگه شما قطع نخاع نشدید؟
فکر کنم بیمارهای قطع نخاع دیگه خوب نمیشن درسته؟
پس این دوستانی که میگن ممکنه یه روز خوب بشید...
ببخشید چون میدونم درک و ظرفیت بالایی دارید خواستم اینو به دوستان یادآوری کنم.

سلام . نه من نخاعم آسیب دیده بر اثر شکسته شدن مهره های گردنم......همه چیز در اینده ممکن است شاید یه سال شایدم ده سال دیگه علم انقدر پیشرفت کنه که تمام قطع نخاعی ها هم بتوانند راه بروند...هیچ بعید نیست..ولی تا اون مدت باید عضلات رو اماده نگه داشت .............متشکرم.

شهرام جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ب.ظ

آره ممکنه اما احتمالا در آینده معلولین بتونن به کمک رباتها راه برن
اگه این تکنولوژی در آینده عرضه بشه مطمئن باشید قیمت بسیار زیادی داره و برای همگان به صرفه نیست.

عسل نصیری جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:06 ب.ظ

سلام اقا مهدی همه شرح حالتونو خوندم وخیلی جاها اشک ریختم یه جاهایی عصبانی شدم اخرشم دارم این پرستارها ودکترهای احمق ولعن ونفرین میکنم به هرحال اونا نمیدونن که شماها چقدر پیش خداوند عزیز هستیدماشالا هزارماشالا که شما وایدا جان چققققدر قوی هستیدمن پارسال دیسک کمرموعمل کردم دوماه قبل عمل نمیتونستم ازجام تکون بخورم حتی اگه تو خواب هم پای چپم تکون میخورد دردزیادش ازخواب بیدارم میکردوتا اروم نمیشد نمیتونستم چشم رو هم بذارم الانم بعد عمل هنوز نمیتونم نیمساعت بشینم یابیشتر از1ساعت راه برم اما وقتی شما وایدا جان را میخونم ازخودم خجالت میکشم که در مقابل این درد ناچیز انقد ناراحت میشم از خدا میخوام شفابفرسته هم برای شما هم برای ایدا جان وامثالهم

سلام عزیزم...حس شمارو درک میکنم امیدوارم انها هم به اشتباهات خود پی ببرند و در اینده برای بیماران دیگر مثمر ثمر باشند.......از خدا میخوام تمام بیماران رو شفا بده مخصوصا شما عزیز رو...متشکرم.

حیران جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:34 ب.ظ

lسلام آقا مهدی
من مشکلی ندارم میام میخونم و میرم آیدا هم کلی از شما ونوشته هاتون تعریف کرده بود اما واقعآحرفی برای گفتن ندارم برای همین کامنت گذاشتن برام سخته فقط همین

ممنونم که اومدی...خاطرم راحت شد..خدانگهدار

پریناز شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:04 ب.ظ http://paramesh.blogfa.com/

سلام
احسن به شما آقای اراده مطمئم یه روز موفق می شین

مرسی پری جون

هدیه یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:59 ب.ظ http:// www.passthenight.mihanblog.com

به وبلاگ منم سر بزن www.passthenight.mihanblog.com

هانیه یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:10 ب.ظ http://roozi.blogsky.com

سلام. واقعا جا خوردم. این اراده و روحیه شما تحسین بر انگیزه. همین که تجربیاتتون رو مینویسن هم به دیگران کمک میکنه هم به خودتون. چون وقتی مطلبی بصورت کتبی ثبت میشه ذهن درگیری کمتری با موضوع پیدا میکنه.
خیلی خوبه.
ازین به بعد منم جزو بازدید کننده های وبلاگتون بدونین.
خدا حفظتون کنه.

سلام دوست خوبم.. از لطف شما ممنونم ....خیلی از آشنایی تون خوشحالم...مرسی عزیز.

نرگس دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:05 ب.ظ

سلام دوست عزیز
منتظر قسمت بعدی هستیم زودتر آپ کن.

سلام دوست عزیز . این هفته دچار بیماری گوارشی شدم با دل دردهای زیاد که اصلا حالم مساعد نبود. و دیگر اینکه اومدم ابرو شو درست کنم .زدم چشمشو خراب کردم .....خیر سرمون ویندوز ایت نصب کردم دو سه روزه کامپوترم قات زد مثل خودم ......دیشب یه پست کامل تایپ کردم هنوز آپ نکرده بودم کامپوتر قات زد و همه نوشته هام بر باد فنا رفت ....و الان هم دوباره تکرار شد ..اگر بشه حتما امشب حتما آپ میکنم...اگر نشد عذر منو بپذیرید...تا مشکل خودم و کامپیوترم حل بشه...سپاسگذارم.

نرگس دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:58 ب.ظ

حتما مطلب رو قبل از وارد کردن در وبلاگ در محیط ورد تایپ کنید.

الان سه بار تایپ کردم اخر هم موفق نشدم پست کنم. کامپیوترم ویروسی شده ..دیگه واقعا خسته شدم تا فردا خدانگهدارتون....ببخشید

نرگس سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:57 ق.ظ http://nargesa.blogfa.com

سلام دوست گرامی
نوشته هاتون واقعا تحسین برانگیزه و همینطور عزم و ارادتون امیدوارم خیلی زود به خواسته هاتون برسید
شاد و پیروز باشید

مرسی .......ممنونم عزیز........

رضا سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ق.ظ

دوست عزیز شما باید اول مطلبتون رو در word نوشته و سپس به وبلاگ کپی پیست کنید.
راستی همیشه میگن خدا وقتی یه چیزی از آدم میگیره یکی دیگه از حساش رو تقویت میکنه. میخوام بدونم شما بعد از معلولیتتون چه توانایی پیدا کردید؟

سلام دوست عزیز اینکار رو کردم اما همه برنامه ها حذف میشه.......من در جواب شما باید بگم که همه تواناییم رو متمرکز کردم برای دوباره رو پا ایستادن و تا میتوانم ورزش میکنم چون هیچ چیز برایم به اندازه راه رفتن ارزش ندارد....میخوام یه روزی تو پارا المپیک و جهان مقام اول رشته ورزشی مورد نظرم را بدست بیارم.اگر خدا بخواهد...متشکرم

اولین روز زمستان چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:13 ق.ظ http://yazdan-paki1.blogsky.com/

وای افرین که میخواین برین پار المپیک
افرینننننننننننن
من حتما تشویق میکنم

به امید خدا ...اگر امکانات جور بشه ....

نگار سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 ق.ظ

سلام ، مطالب رو خواندم ... خیلى درد ناک بود ... لرزش پاهاتون باعث شد از تخت بیافتین ؟!

سلام نگار ..اره بیماران نخاعی اسپاسم یا همان لرزش های شدید و مداوم دارند.. وقتی از لرزش جلوگیری کنی به یکباره هر دو پا میجهد بطرف صورت و اگر روی صندلی یا تخت باشی میافتی..

نگار سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:47 ق.ظ

من منتظرم طلاى المپیک رو گردنت ببینم ...

من اگه جاى همسرت بودم ، هرگز ترکت نمى کردم ...

به امید خدا امکان پذیره.......اما همسرم سه سال سخت و پر کاری را گذروند و مشکلات زیادی را در این مدت تحمل کرد و همه اینها کار خداست .....من هم راضیم به رضای او

parham پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:31 ب.ظ

حتما میدونید امام علی گفته بزرگترین گناه نا امیدیست .
امیدوارم دیگه هیچ وقت حتی فکر خودکشی هم به سرتون نزنه .
مطمئنم میدونید که خیلی از افراد وضعیتهایی به مراتب وخیم تر از شما داشتن و دارن اما زندگی رو تا اخر ادامه دادن .
شما که تازه هر روز رو به بهبودی هستین و کم کم دارین نزدیک میشین به هدفی که دارید ( راه رفتن بدون کمک )
هنری فورد میگه : هیچ چیزی سخت نیست اگر اون رو به اجراء کوچکتر تقسیم کنید .
شما هم خیلی خوب دارید اینکار رو میکنید و امیدوارم به خودتون خیلی فشار نیارید . به مقدار متعادل و لازم تلاش کنید .
تنها چیزی که مهم هست اینه که تمرینات و تلاشتو مستمر باشه . من زیاد اطلاعاتی درباره فیزیوتراپیو تمرینات شما ندارم . فقط میدونم که هیچ روزی نباید توی این تلاشتون وقفه ایجاد کنید . هیچچ وقت حتی 1 روز .
هیتلر میگه : اشکهایی که برای هر شکست میریزیم , همان عرقیست که برای پیروزی نریخته ایم .
امیدوارم هیچوقت دست از تلاش بر ندارید . فعلا همون راه رفتن که شما خیلی بهش نزدیک هستید .
به امید خدا بعد از راه افتادنتون , هدف بعدیتون رو مشخص کنید .
راستی 2 تا نکته خیلی مهم :

اول اینکه : حتما مسائل ایمنی رو تو تمریناتتون در نظر بگیرید که یک وقت خدایی نکرده یک اشتباه باعث نشه زحماتتون هدر بره و دوباره بخواید شروع کنید . احتمال هر خطری رو بدید مثلا ممکنه بیافتید زمین و سرتون بخور به دیوار یا ... . ایمنی اولین و مهمترین قدم هست .

دوم اینکه احتمالا شما الان وقت ازاد زیاد دارید و بهتر موقع برای افزایش اطلاعات عمومیتون هست . سعی کنید کتاب بخونید . هر چی که علاقه دارید . بعد از بهبودتون دیگه وقت اینکارارو ندارید . الان بهترین موقع برای کتاب خوندن هست .

ببخشید طولانی شد .

سلام عزیزم مرسی .....خیلی محبت دارید..از جملات زیبایتان ممنونم..چشم حواسم هست برای ایمنی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد