جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن
جدال زندگی با آسیب نخاع

جدال زندگی با آسیب نخاع

خاطرات و تجربیات نخاعی شدن

31>نخاعی شدن و زمستان سال 1391


سلام خدمت دوستان و خوانندگان عزیزم...امیدوارم شاد و سلامت باشید..دیر اومدنم تقصیر من نبود بلکه مشکلات فنی باعث و دلیل اصلی تاّخیرشد...اواخر پاییز سال 91 هوا خیلی سرد شده بود.از سالروز نخاعی شدنم (چهار سال) یه ماهی میگذشت دیگه نمیشد توی حیاط تمرینات و توانبخشی انجام داد....اما با خودم عهد بسته بودم تلاش کنم در هر شرایطی...به همین دلیل پارالل سه متری که در قسمت عکسها مشاهده کردید را به داخل اطاقم آوردند....البته باید حقیقت رو بگم چون بیشتر خوانندگان از همدردان محترم هستند..در این مدت چهار سال بیماری و خونه نشینی تجربه های زیادی بدست اوردم....برای مثال متوجه شدم این بیماری به علت طولانی بودن مسیر درمان، درمان که نمیشه بیان کرد بهتر بگم تلاش و بردباری تا رسیدن به یک راه رفتن ناقص شبیه چارلی چاپلین،هر روز حتی هر ساعت بیمار از نظر روحی و روانی و تصمیم های گرفته شده دچار شک و تردید میشود...لحظه های بانشاط و پرانرژی را تجربه کردم که باعث خلق صحنه های عجیبی شد مثل سینه خیز رفتن در حالی که زانوها و مچ دستها زخم شده و در حال خونریزی بود ولی از تلاش دست نمیکشیدم.....دقیقاّ عکس این موضوع هم متناوباّ پیش میامد و با بروز بحرانهای ناگوار در زندگی روزمره و پیدایش و پیامدهای ناشی از بیماری، لحظه هایی هم وجود داشت که به همه اطرافیان گیر میدادم، چون دلیل خستگی و در نهایت ناکامی خود را نداشتن و فراهم نکردن امکانات توسط آنها میدانستم. بعضی مواقع با خودم فکر میکنم، میبینم چقدر این بیماری میتونه در تخریب شخصیت بیمار موثر باشه، همچنین در اندام بیمار بیشتر قابل ملاحظه است. این موارد برای شخص من در رابطه با شخصیتم و رفتارم زیاد ملموس نیست اما در بحث اندام و اعضای تشکیل دهنده موثر بوده، خب بیشتر این نقایص مربوط به بی توجهی تیم پزشکی در اوایل بیماری و بستری بودن شکل میگیره..زیرا متاسفانه در داخل اطاق عمل به چشم یک فوت شونده به بیمار نگاه میکنند. اکنون احساس میکنم پای چپم لاغرتر از پای راستم هست، در حالی که عصب و احساس پای چپم بهتر از پای راستم هست. سینه فراخی که روزی با کار و ورزش ماهیچه ای شده بود، الان که مشاهده میکنی دنده های قفسه سینه مثل پله های نردبانی کهنه و فرسوده ای است که در گوشه حیاط به فراموشی سپرده شده.به علت ضعیف بودن عصب مربوطه که با ورزش هم نمیشه ان را به حالت اولیه در آورد.....در موقع عمل، قسمتی از لگن را میتراشند تا استخوان نرمه هایی برای ترمیم جای شکسته گردن یا کمر بردارند، ولی لگن منو طوری تراش داده اند که جای آن استخوان رشد کرده و شبیه لبه شمشیر گشته.....گردنم را از جلو سوراخ کردند تا هر بیننده ای فکر کند تیری از گردنم گذشته....نمیدونم چرا بعد عمل موهای سرم شروع به ریزش و سفید شدن کردند.....اما همه این موارد زیاد برایم مهم نیست و نمیزارم در هدفم که راه رفتن دوباره است خللی ایجاد کند.....بگذریم داشتم از بهانه گیری های خودم میگفتم. وقتی پاییز تمام شد و زمستان سر رسید دیگه تو حیاط نمیرفتم ورزش کنم چون سرما را بهانه میکردم ....و روزها گذشت تا کسی پیدا شد، پارالل را داخل اطاق آوردند ...چند شب اول زیاد تمرین و ورزش کردم، بطوری که بعد از ورزش و استراحت بدنم به کلی منجمد شد و دیگر نتوانستم ادامه بدهم....به علت ضعیف بودن بدن و کم حرکت دادن اندام این عوارض سریع تبدیل به سرماخوردگی شد.....با خوردن آنتی بیوتیک و قرص های تجویز شده توسط خودم بیماری را کنترل کردم و بعد از یک ماه بهبودی حاصل شد اما توان و نایی برای ادامه تمرینات نداشتم چون سرماخوردگی و خوردن قرص های مربوطه بدنم را ضعیفتر کرده بود...با خودم عهد کردم سال 92 را با تلاش و امید بیشتر شروع کنم .....بیمارانی مثل من فکر کنم همه همینطور خود را تبرئه و تلاش برای راه رفتن را به وقت دیگری محوٍِّل و موکول میکنند....زیاد هم قابل سرزنش نیست چون متوجه شدم وقتی بیمار از همه نظر نرمال باشه خودبخود به جنب وجوش در میاید و به تلاش خود ادامه میدهد..... زمستان سال 91 را به این صورت گذروندم و تا قسمت بعد که خاطرات سال 92 را به نگارش در بیاورم شما را به خدای بزرگ میسپارم.....در حالی که این پست را تایپ میکردم خبری شنیدم، فکر کردم برای شما هم جالب باشه ...در اخبار شنیدم خانمی خارجی در حالی که باردار بوده میره توالت ولی از بخت بد در همان موقع فارغ میشود، و طفلک نوزاد بدشانس می افته تو توالت و بخاطر اینکه زیاد کوچک بوده از لوله توالت رد میشه و میره تو لوله گیر میکنه....مادرش متوجه میشه و سریع با آتشنشانی تماس میگیره....آنها برای سالم در آوردن نوزاد مجبور شدند دیوار را تخریب نموده و لوله را از کنار دیوار برش داده و به همراه نوزاد آن را به بیمارستان منتقل کردند و در بیمارستان لوله را به آرامی تکان دادند و نوزاد را سالم بیرون آوردند و داخل دستگاه گذاشتند تا چند روزی مراقبت های لازم صورت گیرد.....باور کنید همین نوزاد که با این شرایط متولد شده شاید یه روزی رئیس جمهور کشورش بشود......در آخر یک توضیح درباره کامنت های شما عزیزان بدهم ...توجه داشته باشید در فضای مجازی همه چیز امکان دارد،من واقعا نمیدونم طرف مقابلم یا مخاطبم حتما خانم هست یا آقا، چون نوشتن و تایپ هر اسم و مشخصاتی ممکنه  ! نمیدونم انسان معمولی و ساده هست یا شیطون و بلا....افراد حقیقی هستند یا حقوقی .....پس انتظار نداشته باشید به غیر ازموضوعات وبلاگ به سوالهای دیگر جواب درست بدهم ...اعتماد و شناخت باید دو طرفه صورت بگیرد، چون شما عزیزان خاطرات من را مطالعه کردید و تا حدودی از زندگی خصوصیم مطلعید با خیال راحت نظر میدهد و برای شما جای هیچ نگرانی نیست...!  اما به من حق بدهید تا حدی محافظه کار باشم.....دوستانی هستند که ایمل آدرس ندارند و مجبورند برای نظر دادن و انتقال احساس خود از طریق پیامک و تماس،محبت خود را نشان بدهند و خیلی ها هستند که دوست دارند صمیمی تر باشند! و من با تمام این گروهها مشکلی ندارم. یکی از این افراد همدرد محترم و عزیزی از شیروان است که وبسایتی را معرفی کردند، فکر میکنم شاید برای شما دوستان لازم و جالب باشدpishbarande.ir  این سایت را لینک میکنم برای استفاده همدردان عزیزم/       خدانگهدارتون

نظرات 15 + ارسال نظر
نفس یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:12 ق.ظ

زندگی باور میخواهد آن هم از جنس امید

که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد

یک امید قلبی به تو گوید که

هنوز خدا هست
سلام خوبی اقا
هر ادمی تو زندگیش با یه سری مشکلات دست وپنچه میزنه مشکل شما یکم بیشتره ولی ایمان داشته باشی میتونی ادامه بدی به شرطی که روحیتو نبازی به امید یه روز که ما شمارو در حال دویدن ببینیم

سلام نفسم..مرسی کامنت های قشنگ شما هم برای من جالبه هم برای دوستان دیگه/ متشکرم

جواد یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:40 ق.ظ

دوست عزیز اشتباه فهمیدی
اون مادر سنگدل بچشو با بیرحمی توی توالت میندازه و سیفون رو میکشه.

پس چرا با اتشنشانی تماس گرفت برای نجات بجه؟ تـــــــــــــوجه تــــــــــــــــــوجه در ضمن همه دوستان توجه داشته باشند از روز سه شنبه چهاردهم خرداد بخاطر نصب نسخه جدید بلاگ اسکای نمیتونید تا مدت دو روز نظر بذارید .....

نسرین یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:50 ب.ظ

سلام برادر
خیلى نظرت در مورد اینده اون نوزاد مثبت و امیدوار کننده بود، کلى هم خندیدم......
تلاش و کارهاى خودت قابل ستایش است، اگر شرایطى باشه بتوانى در یک مرکز توانبخشى کاردرمانى و فیزیوتراپى رو انجام بدى از چند جهت بهتر است ..... ورزش علمى تر و تو اجتماع و جمع بودن به نظرم مفیدتر است.

سلام خواهرم....اره اینده اون نوزاد مناسبت داشت متوجه شدید.....با نظر شما در مورد توانبخشی موافقم اما شرایط مساعد نیست و امکانات مهیا این امر تمیباشد...متشکرم

nady دوشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:26 ق.ظ

salam ,omidvaram ke khub bashid, manam khastam begam un madar bachasho tu toalet andakht, ba atash neshany tamas nagereft ,hamsayeha sedaye bache ra az tu toalet shenidand. moteasefane dar hend va china, kheyli inkaro mikonand yani nozadeshuno mikoshand, ruzetun khosh

mersi az shoma duste khoobam ke khabar ro taid va tahsih farmudid....motshakram az shoma

جواد پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:21 ق.ظ

عزیز من شما که تحمل انتقاد نداری بهتره وبلاگتو ببندی

بگو عزیزم چه انتقادی داری ....توضیح بده لطفا

نفس پنج‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:26 ب.ظ

لحظه ها، می گذرند، تند و بی فاصله از هم...
مثل آن لحظه که دیروز شد و
مثل آن روز که انگار
هرگز از ره نرسید...!
آری ای خوب قشنگ؛
زندگی، آمدن و رفتن نیست...
خاطره ها هستند، گاه شیرین و گهی تلخ و غریب!
بهتر آن است که در روز جدید،
فکر را نو بکنیم، عشق را، سر بکشیم
و دل تار غمین را
بنشانیم سر سفره نور،
خانه اش را بتکانیم و سپس
هر در و پنجره را، سوی چشمان خدا وا بکنیم.
عید مبعث مبارک

مرسی قشنگ و زیبا بود ...عید تو هم مبارک

نفس جمعه 17 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:03 ق.ظ

چه بسا خداوند هر گره ای که در کار ما می اندازد همچو گره های قالی باشد که نهایتا قصد دارد با آنها نقشی زیبا را بیافریند …
سلام سلام خوبی اقا؟
چه خبرا خوش میگذره ؟ مامان گلت خوبه ،امیدوارم روزای خوبی در پیش داشته باشی
انشاالله خدا بهترین نقش را با گره های زندگیت بیافریند

خوب خوب که نیستم ولی خدا رو شکر میکنم...مامانم خوبه سلام دارند خدمت شما و خانواده عزیزتون..ممنون

نفس شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:33 ق.ظ

محبت زیاد ی همیشه آدمهارا خراب میکند
گاهی ادمها می روند
نه دلیلی برای اینکه دلیلی برای ماندن ندارند
بلکه انقدر کوچکند

که حجم بالای محبت تورا ندارند
او که رفته است بگذار برود

سلام خوبی اقا
شاد باشی وتن درست

سلام خانمی لطف کردید متشکرم

ثریا شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:42 ق.ظ http://mazhabe20.blogfa.com

سلام. خوبید؟ امیدوارم هیچوقت ناامید نباشید و همینطور به تمریناتتون ادامه بدین و به زودی بتونید راه برید
و اما در مورد تولد ان بچه بله من عکسهاشم دیدم. ولی اگر اشتباه نکنم ایرانی بودند نه خارجی
سلام بر مبعث، عید بزرگ نجات از حیرت و سرگردانی، عید ختم ناامیدی،
عید تمایز عدل و ظلم، عید بیداری و تعهّد، عید هدایت
بعثت پیامبر اکرم(ص) مبارک باد[گل]راستی بروزم[بدرود]

مرسی دوست عزیز..از محبت شما ممنونم....عید بر شما و خانواده گرامی تبریک میگم..

شکیبا یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:51 ب.ظ

چطوری عکستون رو گذاشتین توی آدرس بار؟

از امکانات سایت بلاگ اسکای است

سودا سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:00 ب.ظ http://ranginkaman114.blogfa.com/

سلام
خاطراتت یک کم غمگین بود و کاملا قبول دارم که شخص وقتی مریض است نیاز به روحیه دارد تا دوباره بتواند به تلاش برای بهبود بیشتر ادامه دهد
این روزها فقط از خدا صبر می خواهم و توفیق درست اندیشیدن و درست عمل کردن و میدانم که شرایط جدید زندگی جدید ایجاد می کند راضی ام به رضای او ولی دلست دیگر گاهی تنگ می شود
اگر یادتان ماندم دعایم کنید
به روزم سر بزنید نظر یادتون نره

سلام سودای عزیز ...انشالله درست میشه....حرم مطهر رفتم برایتان مخصوصا دعا کردم...حتما سر میزنم

مهرداد زندی چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:39 ب.ظ

مثل اینکه بی خیال وبلاگ شدی مهندس.

نه عزیزم چند روزی گرفتار دکتر و آزمایشات بودم از همه دوستان معذرت میخوام اما در عوض زیارت امام رضا قسمت شد برای شفای بیماران دعا کردم...

مریم پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:39 ق.ظ

سلام امیدوارم همیشه خوب ودر آرامش باشید .زیارت آقا امام رضا قبول.التماس دعا

مرسی مریم خانم....همه دوستان و خوانندگان وبلاگم را دعا کردم

نفس پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:08 ق.ظ

ایمان دارم که قشنگترین عشق، نگاه مهربان خداوند به بندگانش است، پس من تو را به همان نگاه می سپارم و می دانم تا وقتی که پشتت به خدا گرم است تمام هراس های دنیا خنده دار است ...

سلام خوبی اقا
زیارتت قبول انشاالله همیشه شاد باشی

ممنونم عزیزم ...

نفس جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:00 ق.ظ

وقتی سکوت خدا را در برابر عبادتت دیدی،

نگو خدا با من قهر است.

او به تمام کائنات فرمان سکوت داده،

تا حرف دل تو را بشنود.

پس حرف دلت را بگو....
سلام خوبی اقا
یادت موند به جای من هم دعا کنی

سلام نفسم آره بخدا ..یک ساعتی حرم بودم و برای تک تک دوستان دعا کردم ...شما که هیچوقت یادم نمیری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد