-
25>نخاعی شدن و نیمه اول سال 1390
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 15:36
سلام به تمام همدردان عزیزم و همه دوستان مجازیم. با رسیدن عید سال 1390، دو سال و چهار ماه از نخاعی شدنم گذشت. بعد از تحویل سال نو و دید بازدیدهای عیدانه، همسرم برای دیدن خانواده اش دنبال فرصتی میگشت. بدین منظور با پدرش تماس گرفتم تا برای بردنش بیاید، بنده خدا خیلی هوای من را داشت و سریع برای این کار راهی شد. فردای...
-
24>نخاعی شدن و نیمه دوم سال1389
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 16:37
سلام به تمام دوستان عزیزم: امیدوارم سال جدید را با شادی و سلامتی و پر انرژی تر از سال قبل شروع کرده باشید. در قسمت قبلی نیمه اول سال89 را خلاصه توضیح دادم. و اینک نیمه دوم سال89 را شرح میدهم که مصادف است با دو ساله شدن نخاعی بودم. روزی همسرم و مادرم برای بیرون رفتن از خونه آماده میشدند از آنها خواستم منو بذارند روی...
-
23>نخاعی شدن و نیمه اول سال 1389
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1392 16:11
سلام خدمت دوستان عزیز و گرامی....یک سال و پنج ماه از نخاعی ش دنم می گذشت......سه ماه آخرش رو دور از خونه به همراه همسر و مادرم برای ادامه درمان در شهر ساری گذروندیم. بعد از پنجاه جلسه توانبخشی و فیزیوتراپی ، تا حدودی در پاهایم پیشرفت جز ئ ی حاصل شد. که اونم بر اثر مشکلات روحی باطل شد. بیست روز از سال 1389 گذشته بود به...
-
22>نخاعی شدن و فصل زمستان(قسمت دوم)1388
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1392 13:51
سلام خدمت دوستان عزیز و گرامیم. امیدوارم در این ایام سال نو 1392شاد و کامیاب باشید و لحظات خوشی را در کنار خانواده مهربونتون بگذرانید. درزمستان سال 1388 با وجود سردی هوا به فیزیوتراپی و توانبخشی در شهر ساری ادامه دادم. حدودا پنجاه جلسه رفته بودم که یک اتفاقی روحی و روانی تمام تمرکزم را بهم ریخت. این مصیبت وارده که فقط...
-
21>نخاعی شدن و فصل زمستان(قسمت اول)1388
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 16:40
سلام خدمت دوستان عزیز و گرامیم، با گذشت یک سال و اندی از حادثه دلخراش رانندگی که منجر به نخاعی شدنم گردید، به اتفاق مادرم و همسرم در استان مازندران به امید درمان بسر میبردیم. فصل قشنگ پاییز را با گردش و رفتن به فیزیوتراپی گذروندیم. با توجه به حدود سی جلسه توانبخشی پیشرفت اندکی در پاهایم ملموس بود. در قسمت قبلی گفتم که...
-
20>نخاعی شدن و فصل پاییز(قسمت دوم)1388
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 19:42
با سلام خدمت دوستان عزیزم. قسمت دوم خاطرات نخاعی شدن و فصل پاییز رو به عرض شما میرسانم. قبل از نوشتن باید از همه شما عزیزان بخاطر سهل انگاری و دیرتر از حد معمول گذاشتن پست جدید عذر خواهی کنم. هر چند که دلیل این کار ربطی به خودم ندارد. اما همه شما کم و بیش با این معضل آشنا و از پیامدهای خونه تکونی و گردگیری و شستشو...
-
19>نخاعی شدن و فصل پاییز(قسمت اول)1388
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 15:19
سلام خدمت همه دوستان عزیزم: قسمت اول خاطرات پاییزی را، که مصادف است با یک ساله شدن آسیب نخاعیم، به شرح و نظر شما میرسانم. قبل از اینکه به سفر برویم لازمه به چند مورد از توانایی های بدست آمده از جدال با بیماری نخاعی در عرض یک سال گذشته رو بیان کنم. با توجه به گذر زمان، درد ها و رنجهای جسمی به مرور محو و کم رنگ شدند....
-
18>نخاعی شدن و فصل تابستان(قسمت دوم) سال1388
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 18:37
سلام عزیزان سلام دوستان.سلام همدردان سلام خوبان: حدودا ُ هشت ماه از نخاعی شدنم گذشت . روزهای سخت و همراه با درد و رنج شب میشد، و شبهای پر از درد و تب با جاری شدن اشک از روی گونه های خشک و لاغر به صبح پیوند میخورد. گرمای سوزان و خشک تابستان مانع از ورزش و تمری ن های روزانه ام گردید. تصمیم گرفتم روزها را با استراحت کردن...
-
17> نخاعی شدن و فصل تابستان (قسمت اول)سال1388
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 17:43
با سلام دوباره خدمت دوستان عزیز، تشکر و قدردانی میکنم از کسانی که در پست قبلی با گذاشتن کامنتهای پر از مهر و محبّت شون باعث دلگرمی و آرامش قلبی اینجانب را فراهم کردند... باز هم مجبورم چند نکته قابل توجه را عرض کنم:: .................................................................... چیزی که در این وبلاگ میخوانید و...
-
16> نخاعی شدن و فصل بهار (قسمت سوم)سال1388
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 15:02
سلام و درود به همدردان محترم و دوستان عزیزم: فصل بهار روز های خوبی رو برایم ورق زد. تقریباٌ شش ماه از روز حادثه میگذشت. پیشرفت قابل توجهی کرده بودم. تازه یادم اومد از گوشی تلفن همراهم، که قبل حادثه روی داشبورت ماشین گذاشته بودم. از همسرم خواستم گوشیم را بیاورد. گفت :لوازم تو ماشین و لباس هایت خونه برادرت هست. با یک...
-
15> نخاعی شدن و فصل بهار(قسمت دوم)سال1388
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 20:29
سلام دوستان عزیزو گرامی: با گذشت پنج ماه از نخاعی شدنم با حرکات غیر ارادی(اسپاسم) و رفلکسهای شدید در پاهایم مواجه شدم. صبح ها که از خواب بیدار میشدم بعد از دقایقی پاهایم نیز از خواب بیدار میشدند. سوزش و درد عذابم میداد. نه پماد بی حسی تاثیر داشت و نه قرص های باکلوفن و مشابه اش. ماساژ دادن و مالیدن همراه با روغن زیتون...
-
14> نخاعی شدن و فصل بهار (قسمت اول)سال1388
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 16:29
سلام به همدردان و سایر دوستان خوبم: تقریبا چهار ماه از نخاعی شدنم گذشته بود. عید آمد و فصل شکفتن. سال 1388 آغاز شد. اولین سالی بود که نگرانی بابت لباس نو برای عید نداشتم چون همه چیز خلاصه شده بود به یک ملافه سفید. طبق آداب و رسوم دید و بازدیدها صبح روز عید شروع شد. در مدت تعطیلات عید تمام اقوام و دوستان برای دیدنم به...
-
13>خاطرات روزهای بعد از ترخیص (قسمت سوم)
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 18:06
سلام خدمت دوستان عزیز. دوستانی که محبت داشتن با گذاشتن کامنت تا اینجا منو همراهی کردند و باعث دلگرمی اینجانب شدند. تعدادی هم باعث دلسردی بنده شدن. در اینجا عرض میکنم این وبلاگ مثل تمام وبلاگهای دیگه جایی برای نوشتن و ثبت کردن خاطرات شخصی بنده هست. و این از خوشبختی من نیست که خاطراتم تلخ و غیر قابل تحمله و هدفم ناراحت...
-
12> خاطرات روزهای پس از ترخیص (قسمت دوم )
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1391 18:01
با سلامی دوباره خدمت دوستان و همدردان گرامی. قسمت دوم روزهای بعد از ترخیص رو به عرض شما میرسانم: با اینکه از بیمارستان مرخص شده بودم خونه آپارتمانی هم مثل زندان بود برام. دلم برای دیدن آسمون و زمین تنگ شده بود. دلم برای نفس کشیدن هوای آزاد پر میزد. از بس که روغن زیتون خورده بودم شده بودم شکل زیتون. از بس که با روغن...
-
11> خاطرات روزهای پس از ترخیص(قسمت اول)
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 18:05
سلام دوستای گلم: امیدوارم همیشه شاد باشیدو سلامت. بعد از پنجاه روز جدال با مرگ حتمی که همراه بود با دو بار پرواز ناقص بسوی آخرت با خداحافظی با کارکنان بخش ای سی یو در حالی که بر روی تختی سیار دراز کشیده بودم بطرف درب خروجی براه افتادیم. از درب بیمارستان که خارج شدیم هوای سردی را احساس کردم . نفس عمیقی کشیدم که از هوای...
-
10> خاطرات و افشای حقایق بخش (i.c.u) قسمت هفتم
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 17:32
سلام عزیزان قسمت هفتم خاطرات بخش(I.C.U) را به عرض شما میرسونم: با قطع کردن و برداشتن لوله تنفسی از گلویم روز بروز حالم بهتر میشد. دیگه از تعویض کردن لوله بینی که برای تزریق غذا و مایعات استفاده میشد راحت شده بودم. چون یکی از زجر آورترین شکنجه ها برای من بود. با برداشتن این دو لوله مزاحم یک لوله دیگه برای رساندن اکسیژن...
-
9 > خاطرات و افشای حقایق بخش (i.c.u) قسمت ششم
جمعه 29 دیماه سال 1391 18:47
سلام دوستان :قسمت ششم خاطرات بخش ای سی سو را به عرض شما میر سانم.در مدت سه ساعتی که طبیعی نفس میکشیدم .خیلی از خودم و از پیشرفت بهبودیم راضی بودم .تازه طعم لب داشتنو چشیده بودم .با خودم فکر میکردم اگه همینطوری پیش بره تا دو ماه دیگه راه میرم .به همسرم قول داده بودم تا عید خوبه خوب بشم .و سال نو (1388)درکنار هم باشیم....
-
8 > خاطرات و افشای حقایق بخش (i.c.u) قسمت پنجم
شنبه 23 دیماه سال 1391 20:36
با سلامی دوباره خدمت دوستان و خوانندگان دائمی و گرامی : امیدوارم همیشه شاد باشیدو پر انرژی. قسمت پنجم رو خدمت شما عزیزان شرح میدهم..تقریبا سی و سه روز از نخاعی شدنم میگذشت.تنها کسی که در امور بیمارستانی و پزشکی تجربه کافی داشت و میتوانست راهنما و کمکی برای من باشد داییم بود .. دایی و زندایی مهربان در سفر حج بودند....
-
7> خاطرات و افشای حقایق بخش (i.c.u)قسمت چهارم
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 20:35
سلام عزیزان :قست چهارم خاطرات بخش ای سی یو را به عرضتون میرسونم. تو این مدت که در این بخش بستری بودم از چند پرستار راضی بودم و دوستشون داشتم چون هم اخلاقشون خوب بود هم با تجربه بودن. اما از سه تا پرستار دیگه بشدت ترس داشتم چون بد اخلاق، تندخو، و بی تجربه بون و همیشه، خدا خدا میگفتم که من جزء بیماران اونها نباشم .( مار...
-
6 > خاطرات و افشای حقایق بخش (i.c.u) قسمت سوم
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 18:44
سلام خدمت دوستان عزیز و گرامی:قسمت سوم خاطرات بخش (I.c.u) را به عرض شما می رسونم. ساعت دوازده ظهر بود. کم کم باید خودمو اماده ملاقاتی میکردم که ساعت دو شروع میشد. برای اولین بار بود که مادرم و همسرم نیز به جمع ملاقات کنندگان می پیوستن.تختم طوری قرار داشت که پشتم از پنجره بود و برای دیدن ملاقات کنندگان باید از خدماتی...
-
5 > خاطرات و افشای حقایق بخش (.i.c.u) قسمت دوم
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 16:08
با سلام و درود حضور سروران گرامی:قسمت دوم خاطرات بخش مراقبت های ویژه(.i.c.u)را به عرضتون میرسونم. بعلت شکستگی یکی از مهره های گردنم(c4) ازپلاتینی به اندازه یک سکه بهار ازادی با دو عدد پیچ برای ثابت نگهداشتن دو تیکه استخوان استفاده شده است.کاش همون سکه طلا میذاشتن لااقل حالا ارزشم بیشتر از اینها بود.خوشبختانه خیلی خوب...
-
4 > خاطرات و افشای حقایق بخش (i.c.u) قسمت اول
شنبه 2 دیماه سال 1391 19:34
با سلام و ارادت خدمت دوستان گرامی : در اینجا ادامه ماجرای نخاعی شدن من که در سه قسمت بیان کردم را دنبال میکنیم. البته با عنوان خاطرات و افشای حقایق بخش مراقبتهای ویژه.چون لازم دیدم از این طریق قدردان زحمات بی دریغ بعضی از پرستاران و پرسنل متعهد و خوب،که همیشه و در همه حال در بهبودی و نجات از مرگ حتمی من و بیماران...
-
3 >ماجرای نخاعی شدن من (قسمت سوم)
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 16:30
با سلام و درود خدمت دوستان عزیز:قسمت سوم را بعرض شما میرسانم.بعداز انتقال به بیمارستان امدادی مشهد توسط پزشک معاینه وبرای گرفتن ام ار ای به بیمارستان قائم اعزام شدم.هوا تاریک شده بود از شنیدن صدای اژیر امبولانس و ترافیک شهر کلافه شده بودم با گذشت زمان درد گردنم رو بیشتر از قبل احساس میکردم.بهترین روز زندگیم به یک...
-
2>ماجرای نخاعی شدن من (قسمت دوم)
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 00:21
باسلام ودرود حضورسروران گرامی قسمت دوم ماجرای نخاعی شدنمو بعرض میرسانم:بعد از واژگون شدن ماشین جوانی به کمکم امد وچون تنهایی نمی تونست کاری انجام بده برای اوردن چند نفر دیگر راهی کنار جاده شد.پنج دقیقه ای نگذشته بود تعداد زیادی ادم تکرار میکنم ادم ،یوقت اشتب نشه ادم اطراف ماشین جمع شده بودن.منم به امید اینکه زودتر...
-
1>ماجرای نخاعی شدن من(قسمت اول)
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 13:59
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام و درود خدمت مخاطبین عزیز بخصوص معلولان گرامی: بنده سواد کافی برای استفاده از کلمات علمی ادبی کلاس بالا رو ندارم بصورت عامیانه مینویسم تا برای همه قابل فهم ودرک باشه.دراینجا ماجرای نخاعی شدن خودمو بصورت کامل در چند قسمت بیان میکنم. روزجمعه1387،8،24عروسی بنده بود. بعد سه سال تو عقد بودن...
-
1>ماجرای نخاعی شدن من(قسمت اول)
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 13:54
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام و درود خدمت مخاطبین عزیز بخصوص معلولان گرامی: ماجرای نخاعی شدن خودمو بصورت کامل در چند قسمت بیان میکنم. روزجمعه1387،8،24عروسی بنده بود. بعد سه سال تو عقد بودن بخاطر فوت پدرم ومشکلات زیادی که همه زوج ها برای مراسم ازدواج دارن.بلاخره انروز رسید. ساعت نه صبح گروه موسیقی شروع به نواختن کرد...